پرسشهای بنیادی رویاروی فمینیست ها

گفتگویی با کریستینا تورمر- رور

گروه زنان گوپی 2170

کریستینا ترومر-رور متولد سال 1936 و استاد رشتة علوم تربیتی در دانشگاه برلین است. او از کارشناسان پژوهش های مسایل مربوط به فمینیسم به شمار می رود. آنچه در پی می آید گفت و گویی با این پژوهشگر مسایل زنان است.  
این گفتگو هرچند فشرده و گزیده می نماید، اما به پرسش ها و نکات بسیار عمیق و هوشمندانه ای پرداخته است، پرسشها و اشاراتی که نشان از برخورد با مسایل زنان از گونه ای دیگر و پخته تر دارد، پرسشهایی همانند:
چرا فمینیسم به صورتی واحد وجود ندارد و از سرچشمه ای یکسان آب نمی خورد چرا جنبشهای فمینیستی همواره هویت خود را مخالفت خوانی بازیافته اند (ضد نژاد پرستی، ضد سرمایه داری، ضد پدرسالاریو ...)، آیا زنان می توانند به صرف این که زن هستند تمایندگی دیگر زنان را برعهده گیرند؟ آیا اصولاً مقولة واحدی به نام زن یا هویتی فراگیر برای همه زنان وجود خارجی دارد؟ و ...
این گفتگو حتی اگر پاسخ های قانع کننده، به این پرسش ها نداشته باشد، دست کم باب اندیشه های جدید را بر دوستداران مسایل زنان می گشاید.
▪ چند سال پیش شما در این زمینه صحبت کردید که سرمایه داری در حال حاضر، یعنی پس از سال 1989، وارد مرحله ای تمامت خواهانه شده است .
ـ اصطلاح سرمایه داری تمامت خواهانه ساخته من نیست ، بلکه عده دیگری از جمله رامونه (1) آن را به کار برده اند. منظور از این اصطلاح این است که سرمایه داری این روزها به هرکنجی نفوذ کرده است ، زندگینامه هیچ فردی را بی تأثیر نمی گذارد و هیچ حوزه ای از اجتماع وسیاست وجود ندارد که از منطق ها و انگیزه های سرمایه داری عاری باشد. هنگامی که واژه تمامت خواهانه را در این معنا به کار می بریم ، معنا و مفهوم آن تنها می تواند استعاری باشد، زیراواژه تمامت طلبی به معنای امری بسیار ویژه است و به حاکمیت تمامت طلبانه کشوری برمی گردد که به شکل نظامی تروریستی درآمده است برای نمونه می توان حکومت ناسیونال سوسیالیست ها را نام برد. در چنین حکومتی اکثریت ملت نه فقط وادار به سکوت می شود، بلکه با اهداف و عملیات جنایتکارانه نیز همسو می گردد. به این ترتیب ، جدایی میان حکومتگران وحکومت شوندگان از میان می رود. حکومت ناسیونال سوسیالیست تا حدود زیادی به این امردست یافته بود. هنگامی که واژه های تمامیت خواهی و تمامیت خواهانه را به همه پدیده هایی نسبت می دهیم که در نگاه نخست مشابه به نظر می رسند، این اصطلاح حکومتی را پیش پاافتاده وغیرسیاسی می سازیم . هرچند در کشورهایی که در حال حاضر رسماً دموکراتیک به شمارمی روند، پدیده های تمامت خواهانه نیز وجود دارد، اما باید میان حکومت تمامت طلبانه و نظامی که بر پایه اصول و قوانین دموکراتیک پی ریزی شده است و در آن ، آزادی و حقوق بشر دست کم روی کاغذ وجود خارجی دارد، تفاوت قایل شد.
▪ البته در میان شهروندان آلمان فدرال موافقتی گسترده با سرمایه داری وجود دارد.
ـ پرسش این است که موافقت با چه چیزی ؟ تسلط بازارهای اقتصادی بر سیاست به یک حکومت جا به جا شده منجر می شود که مرکز آن دیگر دولت ملی نیست . این روندی جهانی است که با ظهور آن ، دولت ملی ، سلب قدرتی روزافزون را تجربه می کند و عملیات سیاسی مردم نیزآشکارا از تأثیرگذاری ضعیف تری برخوردار می شود.
▪ آیا این بدان معناست که دیگر دشمنی عینی و مریی دیده نمی شود؟
ـ بله ، مکان این دشمن را آن گونه که برشت می گوید، نمی توان با نشانی و شماره تلفنش مشخص کرد. همین باعث کاهش شور و هیجان ها می شود.
▪ در این حالت یک جنبش مخالف چه پایگاهی را می تواند به خود اختصاص دهد؟
ـ بستگی به آن دارد که جامعه ای را که در آن زندگی می کنیم چگونه تعریف کنیم . اگر از سرمایه داری تمامت خواهانه سخن می گوییم ، همزمان این را بیان می کنیم که دیگر جایی برای رویکردهای انتقادی مخالف باقی نمی ماند. اما، ما - به رغم همه محدودیت ها و ناامیدی ها - دردموکراسی زندگی می کنیم که بزرگترین ارزش آن در این است که آگاهی افراد از بی عدالتی به شکلی آشکارامی تواند گوش شنوایی بیابد. درست است که عده ای می گویند مردم می توانند این آگاهی خود راتا آنجا که می خواهند به زبان بیاورند، اما فایده ای از آن حاصل نمی شود. اما من با این نظر موافق نیستم . به نظر من بسط آگاهی افراد از بی عدالتی ها و قاعده بندی و تدوین آن ، تنها امکان موجودبرای دگرگونی است . دموکراسی همواره به علت کاهش دموکراسی دچار شکست می شود وهمچنین از طرف انسان هایی که در جرگه این دموکراسی اندک هستند، شکست می خورد. علت این امر چیست که تجربیات افراد از بی عدالتی ها به ندرت به بیان می آید یا درک نمی شود - آیااین به خاطر وجود افرادی نیست که حوصله ، شجاعت ، تعهدپذیری و قدرت الهام اندکی دارند؟بی شک چنین است .
روندهای اجتماعی و دلایل مربوط به اینکه چرا افراد توان داوری خود را چنان ضعیف شکل می دهند، اینکه چرا به یک اندیشه شخصی و به آنچه با واژه زیبای بلوغ آن را می خوانیم ، دست نمی یابند، برای من جالبند.
▪ آیا بلوغ موضوعی نیست که فمینیست ها با آن بسیار سروکار دارند؟
ـ بله ، طبیعتاً همین طور است . اما جنبش های سیاسی همواره در یک سطح نمی مانند وهمواره نیز با همان شدت و شور و عصیان سابق عمل نمی کنند. این امر دلایل بیولوژیکی نیز دارد - مردم رو به سالخوردگی می روند. و نسل بعدی گاه دلایل قانع کننده ای برای تفاوت قایل شدن میان خود و نسل پیش از خود دارد. من واژه نخستین ها را که اصطلاحی اساسی دراندیشه سیاسی هانا آرنت است ، بسیار حایز اهمیت تلقی می کنم . آنانی که برای نخستین بارتصورات خود را از دگرگونی سیاسی تدوین می کنند، امیدوارتر، مبارزه طلب تر و فعالتر از کسانی هستند که در مرحله دوم ، پنجم و سی و هفتم دست به این کار می زنند.
▪ آیا فمینیسم جنبشی در خفاست ؟
ـ بله . جنبش، جنبش است و سکون و رکود در آن جایی ندارد. جنبش ها نیز فراز و نشیب ها وفرسایش های خاص خود را دارند. اما نباید فراموش کرد که از دهه شصت و هفتاد - در جمهوری فدرال آلمان و در غرب - تغییرات بسیاری رخ داده است . بسیاری از آزادی ها، سی سال پیش غیرقابل تصور بودند. از این رو، بسیاری از جوانان این روزها احساس می کنند، دست کم از دیدروابط میان دو جنس ، همه امکانات را در اختیار دارند.
▪ معنای فمینیسم از نظر جوانان چیست ؟
ـ من با زنان جوان ، بویژه زنان زیر سی سال بسیار سروکار دارم . بسیاری از آنان معتقدند که جامعه به حقوق مساوی دست یافته است . آنان در مدرسه و دانشگاه به ندرت با تبعیض هایی مواجه می شوند و در زندگی خصوصی شان نیز ظاهراً جنجال های چندان وسیعی دیده نمی شود.در جدیدترین پژوهش شل (2) برای نخستین بار مشخص شد که دیگر در برنامه های زندگی وتصورات مربوط به چشم اندازهای شغلی و شخصی تفاوتی میان پسران و دختران دیده نمی شود.دختران نیز درست مانند پسران خواهان کارآموزی های شغلی معقولانه و شغلی با کیفیت بالا ومادام العمر هستند. پسران نیز مانند دختران اظهار می کنند که خانواده و فرزندان برای آنان حایزاهمیت اند.
این نتیجه را به راحتی نمی توان نادیده گرفت ، حتی اگر ادامه مسیر زندگی در آلمان این امر را نشان دهد که اوضاع با این تساوی حقوق پیش نخواهد رفت . در نتایج این همه پرسی هاموفقیت های جنبش های زنان ، بویژه در زمینه تساوی در حوزه های آموزشی نیز خود رامی نمایاند. هرچند در میان جوانان خارجی ، تفاوت گذاری هایی میان دو جنس دیده می شود. البته زنان جوان ، در اغلب موارد مسایل مربوط به فمینیسم را گونه ای تبعیض در حق خود تلقی وآن را سرسختانه رد می کنند. در هر حال ، آنان به نظریه های جدیدتر مربوط به دهه نود که به تغییرساختاری مقوله جنسیت می پردازد، علاقه دارند. این مسأله عده بسیاری را به شور و شوق می آورد، اما با این هدف که مسأله جنسیت دست کم در آینده ای قابل رؤیت به کل برچیده شود .
▪ تساوی در شغل و خانواده حایز اهمیت به سزایی است . اما در نظریه فمینیستی مسایل مربوط به دموکراسی نیز مطرح می شود.
ـ البته این حرف صحیح است . حوزه پرسش های مطرح در پژوهش فوق الذکر حوزه محدودی بود. برای نمونه در آن پرسیده شده بود: آینده خود را چگونه ترسیم می کنی ؟ ونیامده بود: آینده جامعه را چگونه ترسیم می کنی ؟ از نظر فمینیسم دهه هفتاد و هشتاد مسایل اصولی سیاسی مطرح بود. البته هرگز این مسایل برای همه مطرح نمی شد. جنبش زنان یا فمینیسم به شکل واحد وجود دارد. این تصور که جنبش زنان باید از یک منبع واحد سرچشمه گیرد و همه باید تصورات و اهداف مشابهی داشته باشند، همواره تصور پوچی بوده است و ازدهه نود به این سو، پوچ تر نیز شده است .
▪ به چه علت؟
ـ از جمله به خاطر نتایج دگرگونی های اجتماعی و تقابل با زنانی که به زبانی یکسان سخن می گویند اما به گونه دیگری می اندیشند. اطمینان خاطر یا اعتماد ظاهری جنبش قدیمی غرب مبنی بر اینکه ما می دانیم چه چیز درست است باید رخت برمی بست . پیش از این دوران ،شدیدترین تقابلات نیز رخ داده بود، برای نمونه در پایان دهه هشتاد با مهاجران ، زنان اهل به اصطلاح جهان سوم ، زنان یهودی یا زنان آلمانی سیاهپوست که چیزی جز زنان آلمانی نبودند، امابه نحوی با آنها رفتار می شد که گویی به کشور دیگری تعلق دارند. در این مبارزات بود که آن به اصطلاح درگیری های سیاست جهانی در مقیاس کوچک خود را می نمایاند. رویکردهای شخصی باید نسبیت می یافت و سیاست تعیین هویت باید به کل مورد نقد قرار می گرفت .
▪ این جدل بدون اینکه حل شده باشد، برطرف شده است . در اواسط دهه نود در هانفر هنوز کنفرانسی یافت می شد که در آن اعضای شورای زنان آلمان درباره حزب زنان و حتی ابتکارات مربوط به زنان مهاجر با یکدیگر بحث و تبادل نظر می کردند. در این کنفرانس در این باره بحث می شد که هر زنی مناسبات متفاوت متعددی را از خود نشان می دهد، حتی اگر با معیار سفیدپوست - غربی - از قشر متوسط منطبق باشد. این روزها این موضوع دیگر به ندرت موردبحث عموم است .
ـ بله ، اما آنچه در معرض عموم رخ نمی دهد، همچنان به شکل یک پرسش باقی می ماند.هرچه بیشتر روشن می شد که در این کشور تا چه حد فقر به شکل عینی وجود دارد، کلیشه ساده زن سفیدپوست غربی و به این ترتیب اتهام فرهنگ استیلایی که بر همه چیز مسلط می شود وتصورات فرهنگی امپریالیستی خود را به جهان صادر می کند، کمتر دوام می آورد. این امر در غرب پیش از تغییرات شدید اجتماعی چندان روشن و شفاف نبود. سرمایه داری جنبه لطیف خود را به نمایش می گذاشت و از زمان رخ دادن این تغییرات ، جنبه بی ترحم خود را به نمایش می گذارد.
▪ شما بارها این انتقاد را به زبان آورده اید که فرهنگ فمینیستی ، بویژه پیش از تحولات اجتماعی ، با تقسیم کار خود را شریک نشان داده است و در درجه اول خود را ضد Anti تعریف کرده است - ضدنژادپرستی ، ضدسرمایه داری ، ضدپدرسالاری ....
ـ جنبش فمینیستی خود را پیشقراول تلقی می کند. اکنون می توان پرسید که این امر اصلا به چه علت قابل انتقاد است . آیا ضروری نیست که جنبش های مخالف خود را نه بخشی از جامعه اکثریت ، بلکه امری متفاوت ، خارج ایستاده یا پیشرو بدانند؟ من از این رو از این انتقاد می کنم که در این ادعای پیشرو بودن ، گستاخی نهفته است که از حد واقعیت فراتر می رود یا آن را از دیده می اندازد. علاوه بر آن ، باید گفت که یک ضد ، همواره الگوهای رفتاری واکنشی را با خود به همراه می آورد: حالا که اینها این را می گویند، پس ما هم درست برعکسش را می گوییم . این تبادل رأی با اکثریتی که دشمن تلقی می شود، آزادی اندیشه و استقلال رأی را چندان ترویج نمی دهد.
▪ من به چشم خود دیده ام که زنان غیریهودی آلمانی ناگهان زنان یهودی را در بغل می گیرندو می گویند: من مثل تو هستم . هرچند این ادعا صحیح نیست ، اما آیا به رغم آن ، آرزوی جنایتکار نبودن ، ارتباطی با آرمانشهر ندارد؟
ـ پایه و اساس چنین آرزویی ، یک جهان بینی کودکانه بر این مبناست که : من کوچک ، مقدس و پاک هستم . من با اشرار همپا نمی شوم . دروغ در بطن این ادعا نهفته است . برای نمونه در آلمان چه کسی باید به موضوع جنایتکاران و همدستانشان رسیدگی کند؟ تجزیه و تحلیل جنایات سیاسی برعهده چه کسی است ؟ آیا زنان باید نمایندگی زنان را برعهده گیرند، زیرا زن هستند؟ آیاقربانیان باید این کار را انجام دهند؟ اگر خودمان را از مشغولیت با این جنایتکاران کثیف دور نگه داریم ، براستی به چه کسی خدمت کرده ایم ؟ چه کسی قرار است به بررسی شخصیت افرادی مانند آیشمن ، هوس یا لنی ریفن اشتال یا همچنین تراودل یونگه ، خانم منشی سابق هیتلر، این مردان و زنان علناً جنایتکار و به اصطلاح همپایان بپردازد؟
نه فقط دانشمندان زن آلمانی ، بلکه در کل همه آلمانی ها باید در این زمینه به تبادل نظربپردازند و از آن درس عبرت گیرند و آن هم به طریقی که هر نسلی این کار را از نو آغاز کند. گریز به سوی نقش قربانی ، از این موضوع نامطبوع نشأت می گیرد. و آیا این به معنای ملی ساختن تاریخ است که از زنان آلمان بخواهیم به بررسی و رویارویی با شخصیت جنایتکاران آلمانی بپردازند؟ ویا شاید - همانگونه که برخی معتقدند - در مرحله ای قرار داریم که در آن ، مسأله غیرملی شدن موضوع یهودی سوزی در شرف تحقق است و یهودی سوزی به دیده یک معضل بشری دیده می شود نه معضلی میان آلمانی ها و یهودیان ؟ منظورم این است که اگر بسیار زود ادعای این غیرملی شدن را داشته باشیم ، باردیگر این امکان فراهم می شود که بگوییم دیگران هم باید کاری بکنند.
▪ بحث درباره جنایتکاران زن ، با کتاب آنگلیکا ابینگ هاوس (3) ظاهراً پایان یافته تلقی می شود. در این میان ، کتاب هایی مانند کتاب گودرون شوارتس درباره زنان در خانواده های اس اس (4) مورد توجه قرار نگرفته است .
ـ من تصور نمی کنم که کارهای گودرون شوارتس مورد بی توجهی قرار گرفته باشد. من در کارخودم متوجه این نکته شده ام که مسأله جنایتکاری یا همدستی در جنایت از سوی زنان عادی همچنان تا حدودی توجه برانگیز است . بسیاری از زنان درست در همین موارد علاقه بسیاری به فراگیری و آموزش از خود نشان می دهند. برای نمونه نمایشگاه یهودی سوزی چنان مملو ازجمعیت بود که گاه به سختی می شد موارد به نمایش گذاشته شده را دید. در آنجا زنان بسیاری حضور داشتند و حتی تعداد زنان جوان نیز بیشتر از زنان مسن بود. چه کسی می تواند ادعا کند که زنان علاقه ای ندارند؟
▪ آیا این زنان هنوز هم خود را یک جنبش می دانند؟
ـ اغلب زنانی که من در برنامه های عمومی با آنها ملاقات می کنم مایل نیستند مسأله زنان پتخصصی شود. آنان مایلند انسان ، شهروند و هم عصر قلمداد شوند و اجازه وارد شدن به مقولات تخصصی را نمی دهند. به نظر من این روندی منفی نیست .
▪ آیا همبستگی زنان هنوز هم امری ممکن است ؟
ـ اغلب ادعا می شود که رد هویتی به نام هویت زن به گسستن همبستگی ها منجر می شود.این وضع از آنجا ناشی می شود که پیش شرط همبستگی ، وحدت است یعنی ایجاد گروه های بشری واحد و یکدست که به خاطر اهداف مشترک ، اوضاع اجتماعی مشترک و شرایط زندگی مشابه گردهم آمده اند. اما لحظه تولد همبستگی ، تشابه نیست ، بلکه تفاوت است . چالش ها دراغلب موارد تازه زمانی پدید می آیند که در قبال انسان هایی تعهدپذیر باشیم که تجربیات وکارکردهای دیگری جز ما دارند.
▪ و رویکرد به مقوله زن اجباراً بدان معنا نیست که من برای نمونه با زنانی احساس همبستگی نمایم که برای من لباس تولید می کنند.
ـ این نشان می دهد که واحدی به نام زن یک مقوله ظاهری است . این واحد هرگز وجودخارجی نداشته است و همبسگی جهانی نیز در همه موارد یک همبستگی شفاهی و نه عملی بوده است . این توهمی بیش نیست که زنان بخواهند با سازش در رویکردها و عقاید به منافع واحدی بپردازند.
▪ آیا امری ویژه و خاص وجود ندارد که بتوان آن را از نظرگاهی زنانه ادا کرد؟
ـ چرا. بدیهی است که تجربیاتی از بی عدالتی وجود دارد که خاص زنان است ، برای نمونه خشونت جنسی علیه زنان . اما این به آنچه به اصطلاح هویت نامیده می شود چه ارتباطی دارد؟جز امور بیولوژیکی چه اشتراکی در این زمینه میان زنان وجود دارد؟ تجربیات مشترک بویژه دراستناد به تاریخ تظلم ها در حق زنان وجود دارد. اما اگر این تاریخچه را پیوسته از نو زنده کنیم ،فقط اشاره به آنچه پدرسالاری ، زمانی که هنوز اعمال می شد، ابداع نموده و به معرض اجراگذاشته است ، تکرار می شود.
▪ آیا این امر، این فایده را به دنبال ندارد که ببینیم زنان در کجا قربانی شده اند؟
ـ چرا، اما دیدگاه قربانی شدن ، گونه ای درمانگری برای مشکلات را نیز به همراه آورده است .هرچند این امر می تواند برای برخی افراد یاری بخش باشد، اما در اکثر موارد به عنوان پس زمینه ای سیاسی ، نامناسب است . این درمانگری به آنجا می انجامد که انسان در فضای مشکلات شخصی خودش حرکت کند. انسان می تواند تمام عمر خود را به آن مشغول باشدکه پیوسته در حول محور خود بچرخد و نگرانی نسبت به جهان را به دیگران بسپارد و از یاد ببرد.
▪ آیا ما برای گام نهادن به فراتر از تاریخ خود و رجوع به چیزهایی در خارج از وجودفردی مان به اخلاق نیاز داریم ؟
ـ اخلاق در صورتی که تصمیمگیری پیگیری میان نیک و شر قلمداد شود، مسأله ای اساسی برای انسان در تمام جوامع و پرسشی اساسی به طور کلی در حیات انسانی است .
▪ آیا این واژه بسیار سرزنش آمیز نیست ؟
ـ این نمی تواند بر من تأثیری بگذارد. بسیاری چیزها سرزنش آمیز اما لازم است . برای اینکه باردیگر به مسأله جنایتکاری برگردیم ، باید بگویم که موضوع بر سر آن است که شرایط وشیوه های اجرایی جنایت علیه بشر درک شود تا دیگر تکرار نگردد و تصمیم های متفاوتی اتخاذشود.
▪ آیا آرمانشهر می تواند برای انتقادی اساسی از سرمایه داری مفید باشد؟
ـ من جزو دوستداران اصطلاح آرمانشهر نیستم . خود همین کلمه بسیاری مشکلات را به دنبال دارد و به معنای ناکجا آباد است . در آرمانشهر همه چیز خوب است . بیرون گودنشین ،انسان منحرف ، امور مبهم و غیرشفاف و خطرناک همه و همه در آرمانشهر حذف شده است وهمه چیز به شکل مناسب و قابل قبولی درآمده است . اما در حقیقت امر ما باید با همه همعصران نامساعد و خطرناک که خود نیز جزو آنان هستیم همزیستی نماییم . راهی برای تصفیه وجودندارد. بویژه در آلمان ، تاریخ ، دو نظام را پیش روی ما گذاشته است که بدان معناست که بایدتصویری از انسان با حذف آن عده که با این تصویر منطبق نمی شوند، پدید آید. اول اینکه این امردرست از آب درنمی آید و دوم اینکه این امر می تواند خطرهای جانی دربرداشته باشد. سایه سنگین خلوص و تصفیه بر آرمانشهرها حاکم است و من نمی توانم نسبت به آنها احساسی ازنزدیکی و تمایل داشته باشم . واقعیت به اندازه کافی مصالحی را در اختیار ما قرار می دهد تا ناحق را تشخیص دهیم و خواسته هایی را مبنی بر جلوگیری از رخدادهای خاص فاجعه بار مطرح نماییم . اما هرگز کار با پاکیزگی تمام پیش نخواهد رفت ، زیرا خود انسان ها پاکیزه نیستند.

اولریکه گرامان ترجمه پریسا رضایی پا نوشت ها 1 انریکو رامونه با کتاب اربابان جدید جهان چاپ 1998 زوریخ از جمله نظریه پردازان جنبش اتک جنبش مخالف جهانی شدن به شمار می آید 2 پژوهش های مربوط به جوانان در زمینه قدرت انطباق و سازش جوانان در آلمان که به شکل دوره های منظم به چاپ می رسد وآخرین آن در سال 2000 منتشر شد 3 کتاب قربانیان و جنایتکاران زن این نویسنده در سال 1987 برای بار نخست به چاپ رسید 4 گودرون شوارتس زنی در کنار او همسران در خانواده های اس اس برلین 2000
جنس دوم www jens e dovom tripod com