دانلود رایگان کتاب دوازده پرنسس رقصنده pdf _ مجله مادر و کودک گوپی

کتاب حاضر با عنوان دوازده پرنسس رقصنده ترجمه اسماعیل پورکاظم مجموعه‌ای از داستان‌های خارجی حیطه کودکان و نوجوانان است که توسط برخی از مشهورترین نویسندگان جهان نگارش یافته‌اند . کتاب داستان ” دوازده پرنسس رقصنده ” این گونه شروع می شود :

6265
دوازده پرنسس رقصنده

دانلود کتاب دوازده پرنسس رقصنده
معرفی کتاب
تاب حاضر با عنوان دوازده پرنسس رقصنده ترجمه اسماعیل پورکاظم مجموعه‌ای از داستان‌های خارجی حیطه کودکان و نوجوانان است که توسط برخی از مشهورترین نویسندگان جهان نگارش یافته‌اند .
 
خلاصه کتاب
کتاب داستان ” دوازده پرنسس رقصنده ” این گونه شروع می شود :
در کشوری دوردست پادشاهی با دوازده دختر زیبایش زندگی می کردند . دخترهای پادشاه بر روی دوازده تختخواب فاخر و گرانبها می خوابیدند که جملگی آنها در یک اتاق بزرگ قرار داشتند . دخترها وقتی که پس از صرف شام به رختخواب می رفتند آنگاه درب اتاق خواب را محکم می بستند و از سمت داخل قفل می کردند اما در کمال تعجب هر صبحگاه کفش های آن ها در وضعیتی پیدا می شدند که نشانگر رقصیدن آن ها در سراسر شب قبل بودند . هیچکس نمی دانست که چگونه چیزی امکان پذیر است ؟ یا اینکه پرنسس ها شب گذشته را در کجا گذرانیده اند ؟ پادشاه برای کشف این موضوع دستور داد تا در سراسر کشور اعلام کنند که هر کسی بتواند کشف کند که دخترانش شبها را در کجا می رقصند آنگاه خواهد توانست علاوه بر انتخاب همسری از میان دختران پادشاه به عنوان یک شخص مهم در درگاه سلطنت وی مشغول بکار شود و پس از او به سلطنت بنشیند . افراد زیادی برای کشف راز پرنسس های رقصنده کوشیدند اما هیچ کدام موفقیتی بدست نیاوردند و سرانجام پس از سه روز و سه شب ناکامی با دستور مستقیم پادشاه کشته شدند . بزودی پسر جوان پادشاهی به آنجا آمد و بسیار مورد احترام و تکریم قرار گرفت و طبق دستور مستقیم پادشاه از او به خوبی پذیرایی شد . غروب آنروز پسر جوان را به اتاق کوچکی بردند که درست مجاور خوابگاه دوازده تختخوابه دختران پادشاه قرار داشت . او می بایست آنجا بماند تا بفهمد که دختران ….
 
 
 
در دوران های پیش از این دخترکی قشنگ و ظریف زندگی می کرد. او در تابستان ها مجبور بود که با پاهای برهنه به همه جا برود زیرا از یک خانوادۀ فقیر و مسکین بود. دخترک در زمستان ها نیز کفش های بزرگ چوبی بپا می کرد آنچنانکه پُشت پاهایش از سوز سرما کاملاً قرمز می گشتند.
در وسط دهکده یک پیرزن کفش فروش زندگی می کرد. او از دیدن این احوالات دلش به درد آمد و مدتی از اوقات بیکاری خود را صرف دوختن یک جفت کفش از تکه های یک لباس کهنه قرمز رنگ نمود. این قطعات خیلی بد ترکیب و زمُخت بودند امّا پیرزن کفاش آنها را با دقّت و مهارت به همدیگر می دوخت. او قصد داشت تا این کفش را به دخترک فقیر که نامش "کارین" بود، ببخشد.
"کارین" کفش ها را دریافت نمود و آنها را در اولین فرصت که مصادف با مراسم کفن و دفن مادرش بود، بپا نمود. آنها یقیناً برای مراسم سوگواری مناسب نبودند امّا دخترک هیچ کفش دیگری نداشت. "کارین" بناچار پاهای برهنه اش را در درون کفش های قرمز جا داد و متواضعانه به دنبال تابوت مادر رنج کشیده اش به راه افتاد.
در این موقع یک کالسکۀ بزرگ و قدیمی به کنارش آمد که در داخلش بانوی سالخورده ای نشسته بود. بانو نگاهی به دخترک مفلوک انداخت و از روی ترّحم به کشیش گفت:
لطفاً به من توجه نمائید. اگر شما آن دخترک را به من بسپارید، من بخوبی می توانم از او مراقبت نمایم.
 
حتما ادامه ی این مطلب آموزنده را مطالعه کنید.
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد حتما همین حالا این کتاب تخیلی را دانلود و مطالعه کنید.