ژان ژاک روسو و

ژان ژاک روسو و "نقش طبیعی" زن

زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب ....
گروه زنان گوپی
1399/2/12
0 نظر

بحثها و گفتگوهایی که در گذشته در مورد تفاوتها و تبعیضهایی که نسبت به جنس مونث وجود داشت و نقش زن را به عنوان موجودی درجه دوم، زیر دست، پایین تر از مرد، معرفی میکرد تحت عنوان "طبیعی بودن" موضوع مطرح میشد و هنوز در بسیاری از موارد، این بحثها بر همان روال گذشته ادامه دارد. این افراد به جای از بین بردن امتیازات ناعادلانه در بهره برداری از زنان که بوسیله نهادهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی انجام میگرد، به اعمال و رفتار خود که به زعم آنها غیرقابل خطا است، ادامه میدهند و بطور مستقیم صفاتی را چون انفعالی، وابسته، ساده، غیرمنطقی، احساساتی و شیردهی را در مورد زنان بکار میبرند و ادعا میکنند که این صفات را "طبیعت" به زنان اعطا کرده است.(1)

 

ژان ژاک روسو یکی از آن افراد است. تجلیل و ستایش از "طبیعت" سراسر فلسفه او را فرگرفته است. او کسی است که بجای بحث و گفتگو برای بیان نظر خود از روش معیاری جدید (archetypal modern) و نمونه برداری و شبیه سازی از یک طرح اولیه، استفاده میکرد و بدینوسیله ما را برآن داشته که روش او را به دقت مورد بررسی قرار دهیم و معلوم گردانیم که چرا و چگونه این روش را بکار می برد.

قسمت اساسی آثار و نوشته های روسو، بطور کلی، اختصاص به خداگونه ساختن و الوهیت دادنdeification) ) به "طبیعت" است و نقشی که آن در ساختار نوع انسان و روش زندگی او ایفا میکند. روسو به تمدن باور نداشت و به انتقاد مخرب و شدید خود نسبت به آن می پرداخت. این در حالی بود که معاصران او سعی میکردند که از تمدن بمثابه قوانین پیشرفت بشری، صراحتا تمجید و تعریف کنند.

ژان ژاک روسو، عنوانی را که در گفتمان (Discourse) خود نسبت به منشاء و اساس نابرابری انسانها، انتخاب کرده است، از گفته ارسطو مبنی بر "برای اینکه دریابیم که چه چیزی طبیعی است، بهتر است که چیزهایی را بررسی کنیم که در حال طبیعی هستند، نه نمونه هایی را که از حالت طبیعی بیرون شده و فاسد گشته اند"، اقتباس کرده است.

یکی از اصول بنیادین روسو که در میان بیشتر نوشته های او دیده میشود تکیه بر این موضوع است که "طبیعت هرگز اشتباه نمیکند".(2) برای مثال، او روش آموزش و پرورشی که بدقت برای "امیل" Emile طراحی کرده است به آن دلیل بود که میخواست از امیل در دنیای فسادآمیز، یک انسان تربیت نماید. این روش در مورد "سوفی" Sophieهمسر انتخابی "امیل" نیز که روسو سعی داشت او را بمثابه یک "زن طبیعی" تربیت کند، صادق است. او برای اعتلای شان و موقعیت "سوفی" به عنوان یک زن ایده آل، به او پند و اندرز میدهد که: " اساسی ترین وظیفه ما آنست که مطابق آنچه که طبیعت خواسته، عمل نماییم زیرا ما همواره به آنچه که انسانها آنرا قوانین (تمدن) مینامند، متمایل میشویم." (3) نکته ای که باید به آن توجه نمود، این است که روش آموزش و پرورشی را که روسو برای تربیت سوفی بکار میبرد، بطور کلی تفاوت فاحش و فرقی اساسی با روشی که او برای تربیت "امیل" بکار میگیرد، دارد. برای بررسی آراء و افکار روسو، ضرورت دارد که دلایل این دو نوع روش و کاربرد متفاوت را دریابیم و تفاوت "مرد طبیعی" و "زن طبیعی" و ابزارهایی که او برای بیان آنها بکار برده است را بررسی کنیم.

● روشهای کاربردی روسو

روسو از دو روش اساسی برای جداساختن آنچه که انسان از "طبیعت" بدست می آورد و آنچه که او از زندگی اجتماعی و تمدن کسب میکند، بکار برده است. اولین روش، جدا سازی آنچه که در فطرت و ذات انسان وجود دارد با آنچه که از محیط کسب کرده است، میباشد. روسو هدف واقعی "امیل" را در نشان دادن آموزش و پرورشی میداند که او علیرغم تعصب عمومی و محیطی فرا گرفته است و ادعا میکند آنچه را که طبیعت در فطرت و نهاد "امیل" نهفته، او رشد و پرورش داده است تا "امیل" را از مفاسد و انحرافاتی که سراسر جامعه را فراگرفته است، باز دارد.

دومین روش، روشی است که او برای کشف "انسان طبیعی" بنا بر حالت "فطری" و "ذاتی" او بکار برده است. بدیهی است که مفهوم "بطور فطری" و "ذاتی"مفهومی بود که بسیاری از فیلسوفان در آثار خود بکار برده اند و از نظر آنان، کاربرد این مفهوم به معنی از میان برداشتن حوادث تاریخی و اثرات اجتماعی، سیاسی و برای درک همانندی روابط طبیعت و انسان در بیشتر موارد است. برای مثال، بعضی از فیلسوفان از جمله جان لاک، مفهوم فطری، طبیعی، برای بررسی انسان در حالت و وضعیت بی قانونی بکار برده شده است. در بعضی از دیدگاهها که بینش روسو را نیز شامل میشود، وضعیت "فطری" و "طبیعی" آن وضعیتی است که منجر به تفکیک روش تعلیم و تربیت، کسب امتیازات شغلی، تقسیم کار، مالکیت خصوصی و دیگر قوانین و نهادهای اجتماعی و سیاسی میشود. فرضیه پردازان و فیلسوفان در بحثها و نوشته های خود این مفاهیم را بکار می بردند و از آنها قوانین و روشهای سیاسی و اجتماعی مطابق با توانایی های فطری و طبیعی که در نهاد انسان نهفته شده است، نتایجی میگرفتند. روسو در گفتمان discourse)) مبنی بر " درباره منشاء نابرابری در انسانها" بر این باور است که ما نمیتوانیم منشاء نابرابری که در میان انسان ها وجود دارد دریابیم مگر آنکه واقعا بدانیم که ماهیت انسان چیست؟ مثلا نباید به بدشکلی گلاوکس Glaucus)) توجه کنیم.(گلاوگس خدای دریاست که دریانوردان قادر به دیدن سیمای واقعی او نبودند زیرا اعضاء بدن او پاره ای شکسته و پاره ای دیگر بر اثر تلاطم امواج دریا فرسوده شده بود. مترجم) عوامل بسیاری در تاریخ اجتماعات وجود دارد که چهره انسان را از شکل نخستین آن تغییر داده و آنرا زشت کرده است."خلقت انسان در یک نظر اجمالی مانند(گلاوکس) است که توده هایی از شن گرداگرد او را پوشانده است و بدیهی است که در بررسی وجود حقیقی انسان، باید خاک و شن هایی را که چهره او را پوشانده است، کنار زد تا چهره واقعی و زیبای او، همانگونه که آفریده شده است را دریافت و آنگاه بر بنیاد و نهاد آفرینش او توجه نمود. بدون مطالعه و بررسی جدی انسان و توانایی های طبیعی او هرگز کسی قادر نیست که تفاوتهای طبیعی که در میان انسانها وجود دارد، را دریابد".(4)

ژان ژاک روسو در این رابطه، وضعیت طبیعی نوع انسانی را کشف نمود که هیچ فیلسوف قبل از او، مدعی چنین کشفی نبوده است. همانطور که قبلا گفته شد(5) گفتمان discourse)) روسو در باره منشاء نابرابری در انسانها یک فرضیه ساده از "وضعیت طبیعی" نیست بلکه مجموعه ای از مراحل مجزای مبانی فرهنگی است. برای مثال، وضعیت طبیعی نوع انسانی که روسو برای خوانندگان خود، شرح میدهد چنین است: " ای انسان، از هر سر زمینی که آمده ای، با هر باوری که داری، گوش فرا دار که این تاریخ توست که من برایت میخوانم اما این تاریخ را از روی کتابهای همنوعانت که همه دروغ است، نمیخوانم بلکه آنرا از کتاب طبیعت که هیچگاه دروغ نمیگوید، برایت میخوانم. هر چیزی که از طبیعت ناشی میشود نیک است. زمانی را که من میخواهم برایت بازگو کنم به زمان بسیار دوری بازمیگردد از اینکه تو چگونه از آنچه که بودی، تغییر کرده ای. زندگی همنوع تو که من میخواهم آنرا بر اساس کیفیاتی که به تو رسیده است، شرح دهم اینست که آموزش و خوی و عادت تو قادر خواهند بود که (آن کیفیات) را فاسد کنند اما هرگز قادر نخواهند بود آنرا ویران نمایند. این دوره، دوره ای است که تو آرزو داشتی که نوع انسان در آن بماند. مصایب و ناراحتی های بسیاری که در وضعیت حاضر برایت پیش آمده است و در آینده بیشتر خواهد شد و تو احتمالا دوست داشتی که به آن دوره بازگردی".(6) در این مورد توضیحی بسیار مهمی که ضرورت دارد اینستکه این مراحل، که نوع انسان مانند حیوانی تنها ترسیم شده است و روسو آنرا "وضع طبیعی" نام نهاده است، مراحلی نیست که او مایل است همنوع خودش در آن توقف کند، بلکه مهمتر اینکه روسو خواننده را در به مراحل مختلف فرضی دیگری برای بیان کیفیات متفاوت وضعیت های "طبیعی" بویژه نسبت به "زن طبیعی" و "وضعیت خانواده" سوق میدهد.

● منشاء وضعیت طبیعی

ما میخواهیم تصویری که روسو از انسان در اولین بخش "گفتمان در باره نابرابری" در مورد "منشاء وضعیت طبیعی" به نمایش گذاشته است را بررسی کنیم. در این تصویر او دو جنسیت از انسان بدوی را ترسیم نموده است که تنها و جدا از یکدیگر می زیسته اند. بطور کلی این دو جنس (زن و مرد) فقط در برخوردهای اتفاقی و مواقع آنی آنهم برای ارضاء نیروی جنسی خود در کنار هم قرار می گرفتند. آنها در این موقع تهی از حس همکاری بودند و بدون هیچ ارجحیت و برتری نسبت به یکدیگر بعد از پایان آمیزش جنسی، هر کدام به سویی میرفتند و اگر آنها دوباره بهم برخوردند همدیگر را از هم باز نمی شناختند.

اولین پرسش قابل بحثی که در این میان بوجود می آید این است که آمیزش طبیعی جنسی و غریزی با آمیزش جنسی توام با عشق و تجربه در جوامع متمدن بشدت متفاوت میباشد.(7) بدیهی است که در "وضعیت طبیعی" آمیزش جنسی، یک اشتهای حیوانی بود که میتوان آنرا با گرسنگی و تشنگی مقایسه کرد. آن غریزه ای بود که ادامه نوع بشر را تضمین میکرد و امیال آن به سهولت بوسیله جنس مخالف ارضاء میگردید.

قسمت مادی آمیزش جنسی که در مقابل قسمت معنوی و اخلاقی آن قرار میگیرد، در حقیقت تجربه انسان وحشی تلقی میشد. از دید روسو قسمت دوم و عنصر اخلاقی عشق، یک احساس مصنوعی و ساختگی است که از طریق عادات و رسوم جوامع ناشی شده است و زنان با مهارت و دقت بسیار، این عشق مصنوعی را میستودند زیرا آنها از این طریق بود که قادر میشدند تفوق و تسلط خود را بر مردان اعمال نمایند.(8)

در "وضعیت طبیعی" کسی نسبت به دیگری هیچگونه شناخت، مسیولیت و حس همکاری ندارد. در این وضع جنس مونث در عمل بخاطر غریزه مادری، سرپرست فرزندان خردسال خود است و بمحض اینکه کودکان توانستند به تنهایی از عهده تهیه غذا برآیند و زنده بمانند مادر آنها را رها میکند تا جاییکه اگر او بطور اتفاقی با آنها برخورد کند آنها را نمی شناسد. در باور روسو، طبیعت، زن را جهت شیر دادن، تهیه غذا و مراقبت از کودکان و خود، به خوبی مجهز کرده است. این وظایف طبیعی که بر دوش زن میباشد باعث گردیده است که او گامهای خود را به آهستگی بردارد زیرا هر کدام از این وظایف غریزی مانعی برای پیشرفت زن محسوب میشوند. در مقابل مرد، عاری از این وظایف غریزی است و در نتیجه او میتواند با گامهای بلند به جلو پیش رود.

جان لاک با "ایراد موجه" خود به شدت با نظر روسو که میگفت "انسان طبیعی" همواره در تنهایی زندگی میکرده است، مخالفت میکرد و بر این عقیده بود که ازدواج مرد و زن نه تنها برای ادامه نسل و نجات نوع انسان لازم و ضروری بوده است بلکه آنها را از تنهایی بیرون می آورده است. بنابراین "وضعیت طبیعی" برخلاف نظر روسو، بطور منطقی و مستدل، هیچگاه مخالف خانواده به عنوان نهادی قدرتمند در جامعه نیست.(9) در اینجا بدون پرداختن به جزییات بحث و مجادله جان لاک با روسو، باید به موارد مهمی که نشان دهنده تضاد و تناقض عقاید روسو که راجع به "وضعیت طبیعی" خانواده انجام داده است، پرداخت.

اول: روسو مدعی است که در همزیستی های اولیه که در "وضعیت طبیعی" صورت میگرفته است، بارداری زنان بصورت پی درپی نبود و بعید است که در آن دوران مادران به بیش از یک کودک آنهم کودکی که همراه آنان بود، وابسته بودند. به عبارت دیگر مادران در "وضعیت طبیعی" دوران اولیه فقط از یک کودک نگهداری میکردند و بدین علت آنها قادر بودند بدون کمک مردان از خود نیز مراقبت و محافظت نمایند.

دوم: در "وضعیت طبیعی" مرد و زن بعد از عمل آمیزش جنسی از یکدیگر جدا میشدند و هیچ مردی قادر به شناخت زنی که با او آمیزش داشته و بچه دار شده است نبود. بنابر این هیچ دلیل منطقی برای مرد وجود نداشت که به زن جهت نگهداری بچه کمک نماید.

سوم: روسو از لاک و نظر او نسبت به وجود طبیعی خانواده نه تنها انتقاد میکرد بلکه آن روش را مخرب می دانست و به آن شدیدا حمله میکرد. زیرا جان لاک در مورد وجود طبیعی خانواده معتقد به "دلایل اخلاقی" است. او باور داشت که "موجودی بنام مرد بمثابه تقویت روح و جسم زن و برای مواظبت از آن است" و در یک خانواده طبیعی "ماندن مرد در کنار زن تا زمانیکه کودکان بتوانند از خود محافظت و نگهداری کنند یک تعهد و عملی اخلاقی" برای مردان محسوب میشود".(10)

ژان ژاک روسو به این باورهای اخلاقی معترض است و میگوید: " دلایل اخلاقی اثری در امور مادی ندارد و وجود واقعی امور را اثبات نمی کند".(11) از گفته های بعدی روسو چنین دریافت میشود که او خود، تشخیص میداد که چه چیزسودمند و چه چیز ضرورت نظم طبیعی است. به این دلیل او در دنباله بحث خود با جان لاک میگوید: " بعضی از دلایلی را که آقای لاک بکار برده است، من قبلا آنها را بیان کرده ام، گرچه ممکن است برای نوع بشر زیستن مرد و زن بطور دایم امتیازی محسوب شود اما این زیستن به آن دلیل نیست که بخواهیم آنرا به طبیعت نسبت دهیم مگر آنکه بگوییم که طبیعت جوامع متمدن، هنرها، تجارت و هرآنچه که ادعا میشود برای انسان مفید است را بوجود آورده است".(12)

همانطور که مشاهده میگردد، پاسخ روسو به لاک، نظریه "وضع طبیعی" او را که انسان براساس آن شکل گرفته است، سست میگرداند.

در نظریه "وضعیت اولیه طبیعی" روسو، آمیزش جنسی بواسطه عاملی بنام عشق و محبت انجام نمی گیرد بلکه این غریزه است که در افراد بالغ و برای ارضاء تمایلات جنسی با بی دقتی عمل می نماید. همچنین بین اموری که وابستگی یک جنس به جنس دیگر را میرساند مانند آمیزش، ازدواج و خانواده، غرایز طبیعی بطور یکسان در انسان وجود دارد. روسو در "امیل" آورده است که "در طبیعت این واقعیت وجود دارد که برابری، فنا ناپذیر است و تا هنگامیکه فرقی بین یک انسان با دیگری نیست، استقلال برای هر یک از آنها وجود دارد و همین دلیل برای مستقل بودن یکی از دیگری کافی است".(13)

نکته بسیار مهمی که باید در مورد برابری به آن اشاره کرد این است که مفهوم برابری بین انسان ها از دیدگاه ژان ژاک روسو، برابری بین مردان است و زنان که در حقیقت نیمی از نوع انسان را شامل میشوند، بطور کلی از این قضیه مستثنی هستند. "زن طبیعی" از این امور جدا است،" او موجودی فرض شده است که فقط قادر است برای خود و کودکش غذا تهیه کند و همین نکته هم بحث را برای روسو مشکل نموده است زیرا صرف نظر از اینکه زن را مطرح کرده است مدعی شده که او منهای برابری دارای همه چیز است".(14)

عقاید روسو در مورد "وضعیت اولیه طبیعی" غیر قابل قبول است زیرا اگر یکی از مهمترین مسایل برای روسو آزادی و استقلال نباشد حداقل آنها برای او ارزش محسوب میشدند و او این صفات را در دوران وضعیت ابتدایی و جامعه اولیه می دید و همانطور که در گفتمان discourse)) خود میگوید:"من براستی مایلم که کسی برایم شرح دهد که چه نوع نکبت و فلاکتی در وضعیت اولیه طبیعی می تواند وجود داشته باشد که افراد قلبشان در آزادی و آرامش می تپید و جسمشان در سلامتی رشد میکرد"؟(15)

● انسان طبیعی

روسو بناچار برای اثبات نظریه خود مبنی براینکه " انسان طبیعتا خوب آفریده شده است" (16) به گذشته و جامعه اولیه طبیعی باز میگردد.

او در گفتمان خود بیان میدارد که اختلافات، حسادتها و جنگها زمانی آغاز شد که بین افراد ارتباطهای منظم صورت گرفت و بدنبال آن خانواده و مالکیت ابتدایی تاسیس گردید. در مقابل، سودمندی و نیک بودن وضعیت اولیه و طبیعی انسان از آنجایی نشات میگیرد که کسی محتاج دیگری نیست و خود را با دیگران تطبیق نمی کند و به همین علت دلیلی هم برای ترسیدن از همنوع خود که ممکن است به او آزار برساند، وجود ندارد. برای مثال، روسو حوادث قطعی که باعث شد وضعیت طبیعی نوع انسان از جامعه متمدن جدا افتد را بوجود آمدن مالکیت خصوصی در زمین، تقسیم کار بین کشاورزان و صنعتکاران، برده سازی و بهره برداری انسان از انسان میداند و آنها را باعث جوانه زدن و رشد نابرابریهای اجتماعی محسوب میکند.

باید به این امر توجه داشت، مرحله ای را که روسو در فرضیه تاریخی انسان ارایه میدهد، مرحله ای است که یک دوره بسیار طولانی را در بر می گیرد. این مرحله ای که روسو آنرا " دوره طلایی" خانواده و پدرسالاری نام نهاده است، مرحله ای است که بین دوران "وضعیت اولیه طبیعی انسان" و دوران " نابرابری" که نتیجه تقسیم کار است را در برمیگیرد. روسو در گفتمان Discourse)) وضعیت پدرسالاری و استحکام خانواده را به صراحت تمجید و تعریف میکند و آرزومند است که چنین وضعیتی را در "امیل"Emile)) و "نوول هلوییز" (La Nouvelle Heloise) بوجود آورد. برای مثال، او وضع ایده آل مردم کوهی سوییس که دارای زندگی روستایی خوکفا و پدرسالاری میباشند را یکی از بهترین نمونه های روش زندگی انسانها توصیف کرده است و آنرا "مهمترین واقعیت دنیا" نام نهاده است. (17)

LoveJoy در این ارتباط براین عقیده است که "برای روسو انسان سعادتمند، انسانی است که از "وضعیت اولیه طبیعی" جدا و دور باشد اما نه خیلی دور". (18)

به هر جهت بدیهی است که سرعت حرکت از نقطه بی نیازی به نقطه نیاز که ضرورت ورود به نظریه استحکام خانواده روسو است، بطور قابل ملاحظه ای باید بیشتر در مورد زنان صدق کند. روسو بدون مقدمه آنهم فقط در یک عبارت بدون شرح و توضیح به "اولین انقلاب" اشاره میکند. از نظر او همزیستی های اولیه که در شکل استحکام خانواده تک همسری است با "نوعی مالکیت" در ابزار بدوی و کلبه های ابتدایی آغاز میگردد. او همچنین در ادامه گفتار خود مبنی بر نوعی مالکیت، ناگهان، ابتدا به ساکن تقسیم کار بین زن و مرد را مطرح میسازد و در گفتمان Discourse)) بیان میدارد که "زنان بیشتر خانه نشین شوند زیرا گرایش به خانه داری و پرورش کودک دارند و مردان برای جستجوی معاش می بایست از خانه خارج شوند" (19) و این در حالی است که روسو قبلا روش زندگی دو جنسیت را یکسان و برابر توصیف کرده بود. معنی تقسیم کاری که روسو به آن اشاره میکند اینست که زنان که نیمی از نوع انسان را تشکیل میدهند دیگر نمی توانند بسان وضعیت اولیه طبیعی خود که بی نیاز، آزاد و برابر بودند، زندگی کنند. از این به بعد توجیه و تفسیر روسو در دفاع از نابرابریها را آغاز میشود. زیرا ازنقطه نظر او از یک طرف خانواده " تبدیل به جامعه کوچکی شد که بهتر است متحد باشد" (20) و از طرف دیگر مرد عنصر اتحاد معرفی میگردد و انجام کارها و اداره امور را معین می نماید. روسو سپس خوانده را به فایده مالکیت (21) سوق میدهد و بیان میکند که "کالاها و اجناس به پدر که در واقع بمثابه ارباب است تعلق دارد. این مالکیت کالا باعث میگردد که وابستگی کودکان به پدر حفظ گردد و پدر بتواند در صورتی که آنها مطیع و شایسته باشند، مقداری از کالا را به عنوان ارث در اختیار آنان قرار دهد.(22)

اما در این میان وضعیت زنان به گونه ای دیگر است. به عبارت دیگر، از هنگامیکه کالاهای تولیدی به مرد تعلق گرفت کار سودمند زن نادیده انگاشته شد تا جاییکه وضعیت آنان بطور کلی از شوهر و فرزندانشان، متفاوت میگردد و همانطور که بعدها خواهیم دید، از ویژگی های "عصر طلایی" استحکام خانواده پدرسالاری و وابستگی اقتصادی زن به مرد میباشد و این ویژگی ها در نوشته های بعدی روسو بمراتب مورد تایید قرار گرفته است.

از دیگر نکات مهم که می بایست به آن اشاره گردد این است که فرضیه پدرسالاری که روسو بمثابه نابرابری بین دو انسان بالغ در گفتمان discourse)) مطرح میکند، نابرابری بین یک مرد با دیگری است (اگر در خانواده، پدرسالاری وجود دارد بمعنای این است که پدر بر فرزندان پسر خود سالار و اقتدار دارد) و زنان بدون تردید (کالای مرد محسوب میشوند) و موجوداتی هستند که باید از تمایلات جنسی مرد پیروی میکردند" (23) این وضعیت ادامه داشت تا زمان دومین انقلاب بزرگ که به زعم روسو مالکیت زمین و تقسیم کار میان مردان بطور کامل بوجود آمد. او علیرغم نظریه پدرسالاری طبیعی خانواده که در یک جامعه ایده آل وجود دارد، خواننده را در این دوره به نژاد انسان متوجه میسازد. بدین ترتیب که "یک انسان (مرد) به کمک دیگری احتیاج داشت (استثمار اولیه) و مردان دریافتند که در این مورد مفید است که قوانینی وضع گردد و... بناچار می بایست برابری از بین برود و مالکیت حفظ گردد و کار (که به کارگر محتاج است) ضرورت پیدا کرد و جنگلهای وسیع تبدیل به مزارع شدند که میبایست بوسیله مردان (کشاورزان)به زحمت آبیاری شود."(24)

● استحکام خانواده

ژان ژاک روسو، در تمام نوشته های خود از استحکام خانواده بمثابه یک نهاد طبیعی تک همسری یاد میکند که از جانب خداوند به نوع انسان، مقدر شده است. او در آغاز کتاب قرارداد اجتماعیThe Social Contract) )(25) بیان میدارد که "قدیمی ترین نهاد طبیعی در تمام جوامع خانواده است" و در کتاب " امیل" از "مرد در وضعیت اولیه" چنین توصیف میکند که "طبیعت برای او (امیل) چنین مقدر کرده است که به یک زن (سوفی) رضایت دهد" (تک همسری) و طبیعت این ملاقات آنها را به یک قید اخلاقی که ازدواج می باشد، هدایت خواهد کرد". در این ازدواج "این مرد است که زن را انتخاب میکند و این زن است که می بایست خود را در اختیار او گذارد و از دیگران روگردان شود".(26)

ژان ژاک روسو که نظرات جان لاک را (مبنی بر ضرورت ماندن مرد در کنار زن و فرزندانش، بمثابه یک تعهد اخلاقی) به شدت انکار میکرد اینک در یک تناقض شگرف، بیان میدارد که کودکان به مدت طولانی نیازمند به مادرانشان هستند و مادر نیز بدون کمک و مراقبت پدر، مشکل است که بتواند نیازمندیهای خود را برطرف کند".(27)

بعلاوه، روسو به خانواده تک همسری پدرسالارانه باور دارد و آنرا تقدیر طبیعت میداند که به نوع انسان ارزانی شده است. او به "امیل" پند میدهد که "یک شیوه پدرسالاری است که میتواند زندگی اصلی انسان را بطور طبیعی و در صلح و آرامش تضمین کند و این نوع زندگی برای کسانی لذت بخش است که قلب آنها فاسد نشده است".(28) و متقابلا به "سوفی" نیز اندرز میدهد که "وقتی به همسری "امیل" درآمدی، او نه فقط بمثابه شوهر بلکه در حقیقت ارباب تو است و این امر اقتضاء و خواست طبیعت است که میبایست از آن متابعت نمایی".(29) در کتاب "گفتمان در باره اقتصاد سیاسی" و در بررسی قرارداد اجتماعی نوشته شده است که روسو برای ضرورت نقش مقتدر و مسلط مرد در خانواده سه دلیل عمده را بیان کرده است:

1) یک فرد ( مرد ) در موارد اختلاف به عنوان آخرین مرجع و قدرت نهایی می بایست تصمیم بگیرد.

2) زن، گاهی اوقات در انجام وظایف خود ناتوان و ناقص ( infrequently) است و بدیهی است که یک فرد توانا (مرد) باید امور را ادا ره نماید.

3) مرد حق دارد که بداند بچه هایی که همسرش برای او آورده اند و او از آنها نگهداری میکند متعلق به او می باشند.(30) (موضوعی که همواره به مرد حق سلطه بر زن را میدهد)

بنابر قاعده سوم روسو مبنی به " اطمینان از پدر واقعی بودن" تاییدی بی چون و چرا بر حق تسلط مرد بر زن است و روسو در این مورد ادعا میکند که: " وظایف مرد و زن برابر نیست و نمی تواند باشد. زن کاملا در اشتباه است که از نابرابری ستم گرانه مرد نسبت به خود شکایت میکند، زیرا این نابرابری را مرد ایجاد نکرده است (بلکه اقتضای طبیعت است) و نیز این نابرابری بنابر عقل و (شرع) امری زیان آور برای زن محسوب نمیشود زیرا یکی از جنسیتها که طبیعت، فرزند را به او (مرد) واگذار کرده است، باید پاسخگو باشد".(31)

به عبارت روشنتر مرد به حکم طبیعت زن را باردار میکند و این حق برایش به عنوان شوهر محفوظ است که مراقب همسر خود باشد تا از دیگری بچه دار نشود.

روسو این بار در نامه خطاب به دالامبر ( Letter to d Alembert) مینویسد که:" اگر همه وظایف طاقت فرسا به دوش زنان می باشد، بخاطر این حقیقت است که یک کودک باید پدر داشته باشد". (32) (پدرش معلوم باشد که کیست) "چگونه میشود یک قانون اخلاقی مشابه برای زن و مرد خواسته شده باشد؟ درحالیکه عفت و پاکدامنی برای زنان لازم است و برای آنها ضروری است که عفت خود را حفظ نمایند اما برای مردان چنین نیست. شوهر بی وفایی که ارتباط جنسی با دیگران دارد، مسلما نسبت به همسر خود رفتاری بی رحمانه و ظالمانه دارد اما زنی که زنا میکند و خود را در معرض بچه دار شدن از کسی غیر از شوهر خود قرار میدهد، به طور قطع خاین محسوب میشود و باعث متلاشی شدن خانواده میگردد و پیوندهای طبیعی زندگی را می گسلد".(33)

بدیهی است مهمترین دلیلی که روسو را بر آن داشت که آموزش و مبانی اخلاقی زنان را از مردان جدا سازد این بود که مردان لازم است مطمین شوند که بچه های آنها متعلق به دیگران نیست.(در اواخر قرن 18 و دوران روسو فساد اخلاق در خانواده اشراف فرانسه شیوع داشت و در آن زمان کمتر زنی پیدا میشد که به تکالیف زناشویی و وفاداری به شوهر خود عمل کند مترجم)

● تمایلات جنسی

در اینجا لازم است که به نظر و عقیده روسو در مورد تمایلات جنسی بازگردیم تا بهتر بتوانیم صفاتی که برای "زن طبیعی" قایل شده است را درک نماییم.

ژان ژاک روسو در کتاب "امیل" برای تربیت سوفی به او یادآور میشود که "در تمام اموری که به جنسیت Sex)) بستگی ندارد، زن مانند مرد است. یعنی زن همان عضو و اندامی را دارد که مرد دارا می باشد، او از همان احتیاجات و توانایی ها و اختیاراتی برخوردار است که مرد برخوردار میباشد". روسو به نرمی و آرامی در ادامه گفتار خود اضافه میکند که "اما در جاییکه جنسیت مرد با زن مطرح میشود آنها ضمن اینکه مکمل یکدیگرند از هر حیث متفاوت می باشند" و "تطبیق آنها در این مورد مشکل است زیرا آنچه که در نهاد زن قرار دارد با آنچه که در مرد است یکی نیست" (34) و قابلیتهای جنس مذکر با مونث متفاوت است. آنچه که در این گفتار بخوبی روشن است و ذهنیت روسو را بطور قطع مشغول داشته موضوع زن بمثابه جنسیت (Sex) میباشد.


نویسنده سوزان مولر آکین ترجمه و تالیف ن نوریزاده سام آ مونترال See e g references cited in notes 15 and 18 of chapter 5 above Discourse on the Origin of Inequality First and Second Discourses pp 77 104 and 229 Letter to M Lenieps Correspondence general 4 p 114 Emile O C 4 PP 692 and 736 Preface to the Discourse on the Origins of Inequality pp 9697 E g by A O Lovejoy The Supposed Primitivism of Rousseau s Discourse on Inequality Essays in the History of Ideas Baltimores 1948 Discourse on Inequality p 104 Discourse on Inequality p 134 Discourse on Inequality p 135 Discourse on Inequality p 213 220 Discourse on Inequality p 215 quoting Locke Discourse on Inequality p 215 Discourse on Inequality p 216 Emile p 524 I am not suggesting that Rousseau would have agreed to this conclusion Nevertheless it follows logically from his arguments about the state of nature Discourse on Inequality p 127 Discourse on Inequality see pp 128 132 on man s goodness in the original states of nature and note from pp 146 149 that quarrels and fights jealousies and discord are supposed to have begun as soon as regular contact between individuals differentiation of families and rudimentary property were established Discourse on Inequality p 151 Emile p 859 La Nouvelle Heloise O C 2 e g pp 79 84 Letter to d Alembert pp 60 65 The Supposed Primitivism p 31 Discourse on Inequality p 147 Discourse on Inequality p 147 Discourse on Inequality p 154 it is impossible to conceive of idea of property as arising from anything except manual labor Discourse on Inequality p 166 Discourse on Inequality p 135 Discourse on Inequality p 151 The Social Contract O C 3 p 352 Emile p 797 Emile p 859 Emile p 865 Discourse on Political Economy O C 3 p 242 243 and The Social Contract First Draft O C 3 p 299 These arguments are discussed further in chapter 7 below Emile p 697 Letter to d Alembert p 85 Emile pp 697 698 Emile pp 692 693 Emile pp 692 693 Letter to d Alembert p 84 and see Letters morals O C 4 p 1110 Emile p 693 Emile p 694 Emile p 697 Emile p 698 Emile pp 693 766 La Nouvelle Heloise p 128 Emile p 702 The Social Contract p 352 Discourse on inequality p 163 Roger Masters in The Political Philosophy of Rousseau concludes after much discussion of the subject that since all references to savage man in his original condition could be extended to the primitive nuclear family without thereby changing any of the fundamental conclusions of Rousseau s analysis even if the family is natural to the human species Rousseau s conclusions from his account of the state of nature will be unchanged p 131 Very clearly however with respect to the naturalness of the subordinate role of women they will be greatly changed Sur les Femmes O C 2 p 1254 Letter to d Alembert p 83 Letter to d Alembert p 87 The Social Concert p 431 and see below chapter 7 for further discussion of this issue Emile p 495 Discourse on Inequality p 138 Discourse on Inequality p 111 Discourse on Inequality p 218 Rousseau s notes Emile p 495 The Social Contract p 353 Emile p 281 and see editor s note p 1325 Emile preface p 242 Emile pp 246 247 Emile p 767 Emile p 430 Discourse on Political Economy pp 251 and 260 Consideration on the Government of Poland O C 3 pp 965 966 and Chap 4 passim Letter to d Alembert pp 103 and 112 At note 59 Emile pp 703 707 719 and 733 734 Emile pp 350 351 Emile pp 734 735 and 750 Emile p 699 Emile pp 703 704 Emile p 711 Letter to d Alembert p 103 Sur les Femmes p 1255 Sur les femmes p 1255 John Locke Second Treatise on Civil Government Chap 7 82 Discourse on Political Economy p 242 A most striking recent example of this appears in the statement by Jan Morris the English writer who recently underwent a change of sex I was afraid that the change would mean the loss of my gift of writing she says but that seems intact I do notice that the latest book is more concerned with detail and with people than with the grand sweep of things I guess I ve lost some of that male arrogance Newsweek 1974 Even a person who has been a member of both sexes is here under the impression that their mental powers are different Anyone would think he she had undergone brain surgery Emile p 720 Emile p 736 emphases added Emile p 791 La Nouvelle Heloise p 128 emphasis added La Nouvelle Heloise p 55 Emile p 730 Emile p 737 Emile p 720 La Nouvelle Heloise p 374 Men and Citizens p 199 Emile p 720 Emile pp 693 698 especially p 693 Emile p 245 See e g Pierre Burgelin Introduction to Emile p cxxii and L Education de Sophie p 114 Masters The Political Philosophy of Rousseau p 21 Emile p 703 Emile p 732 Emile pp 704 705 Letter to d Alembert pp 88 89 Letter to d Alembert p 82 Fragments pour Emile O C 4 p 872 quoted from the Economics Book 111 I now considered to have been written by one or more of Aristotle s disciples Emile p 705 Letter to d Alembert p 100 Letter to d Alembert p 100 Letter to M Lenieps Correspondence general 4 p 114 Letter to d Alembert p 107 and note La Nouvelle Heloise p 450 La Nouvelle Heloise p 450 also Letter to d Alembert p 107 Rousseau however considered the principle of the social separation of the sexes to be suitable only for such peoples as have not yet been corrupt a requirement fulfilled both by the Wolmars and by his idealized Genevans but by very little of the real world In corrupt societies keeping the sexes apart should not even be attempted since all they could hope for was to ascend again if it is possible to the point of being only corrupt Letter to d Alembert p 110 LA Nouvelle Heloise p 450 Discourse on Inequality p 216
جنس دوم www jens e dovom tripod com 3 2 1

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر