از هنر جنسی تا زندگی اشتراکی

از هنر جنسی تا زندگی اشتراکی

زن و خانواده در عصر پست مدرن ....
گروه زنان گوپی
1399/2/12
0 نظر

در کشور هلند، یک کشیش کاتولیک، دو فرد همجنس گرا را به عقد ازدواج یکدیگر درآورد و در توجیه این ازدواج گفت: این دو نفر از جمله افراد مؤمنی هستند که باید به آنان کمک کرد.

 

اسلام زن را به اوج عزت رساند، و بزرگترین خدمت را نسبت به جنس زن ارایه کرد. خدمت اسلام به زنان از دو ناحیه بود: اول، در روانشناسی زن و مرد اعجاز کرد. دوم، زنان را به حقوق انسانیشان آشنا نمود. از این رو، اسلام نهضتی را آغاز کرد که طی آن، احترام پدران را نزد دختران، و احترام شوهران را نزد زنان از میان نبرد، اساس خانوادهها را متزلزل نکرد، زنان را به شوهرداری و مادری و تربیت فرزندان، بدبین نکرد، برای مردان مجرد و شکارچی اجتماع که دنبال شکار مفت میگردند، وسیله درست نکرد، زنان را از آغوش پاک شوهران و دختران را از دامن پر مهر پدران و مادران، تحویل صاحبان مقام و ثروت نداد اما بعد از صدر اسلام، آیا وضع به همان صورت باقی ماند؟ آیا در جهان معاصر و به ویژه عصر جدید در این باره و در این عرصه اتفاقی نیفتاده است؟ پاسخ این سیوال را پی میگیریم.

● نابودی ارزش مادری

آنچه در دهههای گذشته، ارزش مادری را در غرب به شدت تقلیل داده، و بر آن، ضربههای مهلک وارد کرده، آثار و عواقب تکنولوژی جدید است. زیرا، اکنون دیگر، تعیین پیشاپیش جنسیت کودک، و حتی تعیین میزان هوش، قیافه و ویژگیهای شخصیتی کودک در درون رحم، جنبههای عملی و عینی یافته است. پرورش نطفه در محفظه شیشهای، خوردن چند قرص و مطمین شدن از عدم حاملگی، رفتن به محل نگهداری جنین و خریدن جنین، هرگونه ارزش مادری کردن را از بین برده و یا لااقل کاهش داده است. با ادامه این روند و تشدید آن، دیری نخواهد پایید که تمام مفاهیم قراردادی درباره خانواده و مسیولیتهای آن بیش از اکنون، درهم خواهد ریخت. به راستی، وقتی انسان غربی بتواند کودکان را در ظروف آزمایشگاه پرورش دهد، در مفهوم مادر شدن چه تغییرات عظیمی روی خواهد داد؟ زنان در صورتی که قرار باشد کودکان آزمایشگاهی بخرند و آن را بزرگ نمایند، از هاله افتخار و ستایشی که گرداگرد زن آبستن و مادر را فرا میگیرد، و در هنر و ادبیات شرق و غرب، به وفور دیده میشود، بیبهره خواهند شد. هایمن ویتزن روان پزشک معروف آمریکایی میگوید: اگر کودکی که در شکم زن است، مال او نباشد، بلکه از یک تخمک برتر و از زن دیگر، و یا حتی از یک ظرف کوچک مخصوص جنین، به رحم او تلقیح شده باشد، کیش و ستایش مادری چه میشود؟ نه تنها مفهوم مادری، بلکه مفهوم پدری هم مورد تجدید نظر اساسی قرار گرفته است. زیرا، وقتی زنی در رحم خود جنینی را میپرورد که در رحم زن دیگری بارور شده باشد، در این میان، کدام یک از اینها مادر محسوب میشوند و پدر آنها چه کسی است؟ چنانچه زن و شوهری جنینی را خریداری میکنند، در این صورت نقش والدین، تنها جنبه حقوقی پیدا میکند، نه جنبه زیستی! واقعاً اگر پدر و مادری حق خرید و فروش جنینهای زنده را داشته باشند، این عمل به معنای بازگشت به شکل تازهای از دوران بردهداری است. (شوک آینده، آلوین تافلر، ترجمه حشمت اللَّه کامرانی، ص 242)

● خانواده سیال

در جامعه صنعتی غرب، تودههای کارگر همواره آمادهاند تا برای یافتن یا انجام کار به هر جا بروند، از سرزمینهای بومی خود دل بکنند، و هر وقت لازم شد، نه همیشه، دوباره به خانه و کاشانه خود برگردند. به این وسیله، خانواده گسترده با تعداد فرزندان زیاد، جای خود را به خانواده هستهای با تعداد کم فرزندان داده است، خانواده هستهای، واحدی است ساده و دارای قابلیت انتقال بهتر و سریعتر، به آن دلیل که این خانوادهها، تنها از پدر، مادر و تعداد اندکی فرزند تشکیل شده و امروزه در تمام جوامع صنعتی به صورت الگو درآمده است. کم نیستند، خانوادههایی که در سیال کردن خانواده، یک گام دیگر به پیش برداشتهاند و فرزند را از آن حذف کرده، آن را فقط به عناصر اصلی تشکیل دهنده که یک مرد و زن میباشد، محدودتر نمودهاند. این گرایش در زوجهای جوان بیشتر است. اینها فکر میکنند، چه ایرادی دارد که پس از آن که بازنشسته شدند، چند جنین بخرند و آنان را بزرگ نمایند. دو نفر زن و شوهر در خانوده هستهای که از نظر شغلی با هم جور هستند، در مقایسه با خانوادههای معمولی و گسترده قبلی، بهتر میتوانند در میان دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی حرکت کنند و خود را با تغییرات شغلی و نقل مکانهای پیوسته هماهنگ سازند. از این رو، به قول مارگارت مید جامعه شناس آمریکایی، در شرایط فراهم آمده فوق، وظیفه پدر و مادری فقط به تعداد اندکی از خانوادهها محول خواهد شد که کار اصلیشان پرورش کودکان است، و مابقی جمعیت یا پدر و مادرها برای اولین بار در تاریخ بشری، به حال خود رها میشوند تا به هر کاری که مایلند دست بزنند. جامعه غرب به این نکته اشاره دارد که چه عیبی دارد سیستمی به وجود آید که در آن والدین حرفهای، وظیفه پرورش کودکان را بر عهده بگیرند، چون به هر حال، پرورش کودک مستلزم مهارتهایی است که به هیچ وجه، همگان از آن برخوردار نیستند، به این طریق، رابطه بیولوژیک والدین با فرزندان حذف و والدین حرفهای جای آنها را میگیرند. البته مراد از حرفهای بودن همیشه به آن مفهوم نیست که بسیار در امر تربیت کودکان کارکشتهاند، بلکه به این معنا نیز میتواند باشد که آنها کسانی هستند که در قبال دریافت پول، فرزندان دیگران را نگهداری میکنند. (شوک آینده، آلوین تافلر، ترجمه حشمت اللَّه کامرانی، ص 245)

● طلاق و جدایی

مردان و زنان اروپا به مراتب کمتر از گذشته ازدواج را تحمل میکنند. از سال 1995 تا کنون در کشورهای شمال اروپا به استثنای ایرلند که در آن طلاق ممنوع است، طلاق سیر صعودی دارد. در بیشتر این کشورها، تشریفات طلاق ساده است. در آمریکای سال 1998، بر اساس آمار گزارش شده، از هر سه ازدواج که طی سال صورت میگرفت، بیش از یکی به طلاق میانجامید. در تحقیق دیگری توسط مارتین و بامپاس گزارش شده که 23 درصد ازدواجها در آمریکا در 1989 به طلاق انجامید. افزایش نرخ طلاق در نتیجه تغییرات دو دهه گذشته در دنیای امروز به طور چشمگیری ادامه دارد که سهم قابل توجهی از آن مربوط به غرب است، در حالی که قبل از دهه 1950، طلاق در خانوادههای دارای فرزند نسبتاً غیرمعمولی بود. افزایش خانوادههای تک والدی که بیشتر نتیجه طلاق است، موجب افزایش کودکانی شده که خارج از مدار زناشویی متولد میشوند. دست کم در 90 درصد موارد، وظیفه حضانت و پرورش فرزندان در آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی شمالی به مادر واگذار میشود. (کتاب نقد، شماره 17، ص 125. جمعی از نویسندگان، دایره المعارف تشیع، ج 5، ص 112 114)

کاهش آرام نرخ طلاق در دهه گذشته، در ارتباط با کاهش نرخ ازدواج در آمریکاست. نکته جالب توجه این است که احتمال طلاق زوج هایی که پیش از ازدواج، مدتی را با هم زندگی کرده و سپس ازدواج میکنند، بیشتر از کسانی است که قبل از ازدواج با هم زندگی نکردهاند. بسیاری از تحلیلگران، افزایش شدید کودکان نامشروع و طلاق را عامل افزایش مشکلات روانی در میان جوانان میدانند، به خصوص این که پس از 1950، نرخ خودکشی در میان جوانان آمریکایی 300 درصد افزایش داشته است. افزایش تعداد مادران طلاق گرفته، باعث افزایش میران خانوادههای تک والدی شده است، حال آن که هیچ شاهدی وجود ندارد که نشان دهد خانوادههای تک والدی، مسیولیتپذیری بیشتری نسبت به فرزندان خود دارند. (زوال خانواده، پل وتیز. مندرج در ماهنامه سیاحت غرب، آذر 1382، ص 35)

● اقتصاد و اشتغال

تورم و بحرانهای شدید اقتصادی مستمر، ایجاب میکند که زن و مرد ساعات بسیار طولانی را در خارج از خانه به کار اشتغال داشته باشند، چنین وضعی را بخش زیادی از مردم طالباند، به عنوان مثال، در سال 1987، 41%اروپاییان در یک نظرخواهی اظهار داشتند که طرفدار خانوادههایی هستند که در آن پدر و مادر، شغلی داشته باشند و تنها 25% مردم ترجیح میدادند که در آن فقط مرد به کار بیرون از خانه بپردازد. در تحقیق دیگری که در سال 1992 انجام گرفت، 67% دانشجویان پسر به دلایل اقتصادی، طرفدار همسری بودند که دارای شغل خارج از خانه باشد. به بیان دیگر، تولیدات سرمایهداری، نه فقط مردان را ناگزیر به اشتغال در مشاغل مختلف میسازد، بلکه به نیروی کار زنان در مشاغل نیز گوناگون نیازمند است. بسیاری از خانوادهای شهری قادر نیستند برای تأمین نیازهای افراد خانواده فقط متکی به یک درآمد باشند.

از جمله پیآمدهای تغییر الگوهای کار در خانواده، در دهههای اخیر را میتوان افزایش نرخ بیکاری و تغییر در نقشهای سنتی جنسی زنان و مردان در خانواده دانست. این وضع باعث شده است که کارکردهای خانواده در مقایسه با گذشته محدودتر شود. مثلاً، تداخل وظایف سازمانهای اجتماعی با وظایف خانواده به محدود شدن وظایف و کارکردهای خانواده انجامیده است. (کتاب نقد، شماره 17، ص 127. جمعی از نویسندگان، دایره المعارف تشیع، جد 5، ص 112 115)

اشتغال زنان در غرب به همراه استثمار فراوان است. البته گاهی اوقات، استثمار و بهرهکشی از زنان در قالب کار زیاد و دستمزد اندک، جلوه میکند. مثلاً درآمد زنان غربی 45 ساله 59% درآمد مردان هم سن است. این در صورتی است که در برخی موارد، زنان مدت بیشتری از مردان کار میکنند. البته زنان برخلاف مردان قبل از رفتن به سر کار و یا پس از بازگشتن، کار خانه را هم باید انجام دهند، با این وصف به علت مصرف دستمزد خود در مخارج روزانه خانه، نمیتوانند آن را پسانداز نمایند. همچنین، بسیاری از فعالیتهایزنان، کار به حساب نمیآید. مانند زمانی که شوهران، خانه را برای پیدا کردن کار رها میکنند و زنان مسیولیت اداره خانه و تأمین مخارج آن را بر عهده میگیرند. (جنگ علیه زنان، ماراین فرنچ، ترجمه توران دختتمدن، ص 7 - 36)

● خشونت

خشونتهای خانگی علیه زنان، بالاترین آمار جنایتهای منتشر نشده در غرب است. کودکانی که به شدت تحت بهرهکشیهای جسمانی، جنسی و یا عاطفی قرار میگیرند، پیوسته در زندگی دچار افسردگی، فقدان اعتماد به نفس خواهند بود. به طور کلی در جهان، بیشترین خشونت و بهرهکشی در خانواده، توسط مرد صورت میگیرد و بیشترین قربانیان آن، زنان و کودکان هستند. خشونت علیه زنان با اشکال مختلف صورت میپذیرد که میتواند از حملات جسمانی تا اهانتهای روانی شامل فحاشی، اظهار مالکیت مطلق بر زن و یا تجاوز جنسی را در بر گیرد. ضرب و شتم زنان همراه با خشونتهای جنسی است.

گزارش سازمان ملل متحد نشان میدهد که در کشورهای اوگاندا، شیلی، لهستان و آمریکا، خشونت علیه زنان عمدتاً تحت تأثیر الکل و مواد مخدر صورت میگیرد. در مورد بهرهکشی و تجاوز نسبت به زنان و کودکان، آمار نشان میدهد که در آمریکا، 53% مردانی که زنان خود را کتک میزنند، از فرزندانشان نیز بهرهکشی میکنند. همچنین، آمار نشان میدهد کودکان و نوجوانانی که دارای مادران معتاد به الکل هستند، به بزهکاری روی میآورند. (کتاب نقد، شماره 17، ص 130. جمعی از نویسندگان، دایرهالمعارف تشیع، ج5، ص 114 - 115)

بر پایه گزارشهای شخصی برآورد شده، در انگلستان از هر ده زن، هفت زن در دوره زندگی شغلی خود به مدت طولانی دچار آزار جنسی میگردند. این گزارش، در مورد تجاوز جنسی، نیز آشکار ساخت که از هر شش تن، یک تن مورد تجاوز جنسی قرار گرفت است. (جامعهشناسی، آنتونی گیدنز، ترجمه منوچهر صبوری، ص 201) این زنان در عرصههای گسترده فوق مورد ستم قرار گرفته و میگیرند، امّا بیشتر اوقات به دلایلی مانند ترس و خجالت و یا طبیعی پنداشتن ستم پذیری و یا کاستیهای حقوقی نمیتوانند از خود دفاع کنند. در حقیقت، مردان آن جوامع از هر طبقه اجتماعی، با هر میزان سواد و تحصیلات و با هر نوع وابستگی قومی، زن خود را کتک میزنند و از طرف دیگر، زن نیز، بدون توجه به طبقهبندی اجتماعی فرد، سطح و تحصیلات و وابستگیهای قومی، ممکن است از شوهر خود کتک بخورد. (جامعهشناسی خانواده، شهلا اعزازی، ص 207) منشأ استفاده از زور، معمولاً با نوع تلقی و وجود سود و منفعت در روند به کارگیری خشونت، قابل تحلیل است.

● زندگی اشتراکی

تافلر در کتاب شوک آینده میگوید: ما اکنون شاهد پدید آمدن زندگیهای اشتراکی هستیم که اساس آن الگوهایی است که اسکینر روان شناس در کتاب والدن دو و رابرت ریمر داستان نویس در کتاب تجربه هاراد و اصل 31 توصیف کردهاند. ریمر در اثر خود خواهان قانونی بودن خانواده تلفیقی شد که در آن سه تا شش مرد و زن یک خانواده را میسازند. به گفته بعضی از ناظران، اکنون در سراسر آمریکا صدها خانواده اشتراکی آشکار و پنهان در این جا و آن جا پراکندهاند، البته همه اینها را جوانان یا هیپیها تشکیل نمیدهند، بلکه برخی از آن سالخوردهاند که به آن خانواده اشتراکی سالخوردگان نام دادهاند که در آن، به شکل گروهی با هم ازدواج میکنند. (شوک آینده، آلوین تافلر، ترجمه حشمت اللَّه کامرانی، ص 240 - 260)

زندگی اشتراکی نوعی اعتراض به جامعه صنعتی غرب و بحرانها و بیعدالتیهای آن است. حتی خانوادههای اشتراکی خردسالان هم وجود دارد که آن از یک فرد بالغ مجرد و چند کودک تشکیل شده است. همجنسگرایان، داوطلبان دیگری هستند که مشتاق به تشکیل خانوادههای اشتراکی هستند. در کشور هلند، یک کشیش کاتولیک، دو فرد همجنس گرا را به عقد ازدواج یکدیگر درآورد و در توجیه این ازدواج گفت: این دو نفر از جمله افراد مؤمنی هستند که باید به آنان کمک کرد. انگلیس قوانین خود را درباره روابط جنسی همجنسگرایان، تغییر میدهد و طی آن، به رابطه رضایتمندانه بین افراد بالغ همجنسگرا، به چشم یک عمل جنایتکارانه نگاه نمیکنند. (کتاب نقد، شماره 17، ص 132. جمعی از نویسندگان، دایرهالمعارف تشیع، ج 5 ، ص 113)

در آمریکا و در اجلاسی که با حضور کشیشان کلیسای اسقفی (اپیسکوپال) برگزار شد، به اطلاع عامه مردم رساندند که رابطه بین دو همجنسگرا تحت شرایطی، از لحاظ قانون عملی است، مشروع. این همان انقلاب جنسی است که به تنهایی در آمریکا 9 میلیون نفر را در بر میگیرد. نوع دیگر روابط اشتراکی آن است که زنان دور از شوهر، خواستار حقوق و آزادیهای جنسی فوق برنامه همجنس گرایانهاند. به هر روی، تعداد همجنسگرایان در اکثر جوامع غربی، آنقدر زیاد است که در آمارها و دادهها نمیگنجد. (بهشت شداد، جلال رفیع پور، ص 240)

● تجارت سکس

یکی از معضلات جدی دنیای مدرن، تجارت زنان و کودکان برای مقاصد جنسی است. فساد دولتمردان، و به تبع آن، سکوت آنها، و نیز، سکوت جامعه در قبال این پدیده زشت، دست تبهکاران را برای این تجارت کثیف، ولی مدرن باز گذاشته است. خطر اندک و سود سرشار تجارت سکس، موجب شده که این تجارت، سخت مورد توجه باندهای تبهکار قرار گیرد، و از این رو، به سرعت در حال جایگزین شدن با قاچاق اسلحه و مواد مخدر است. آمار نشان میدهد که هر ساله، 4 میلیون زن و کودک، مورد تجارت سکس واقع میشوند که از این راه، 54 میلیارد دلار، عاید صاحبان این تجارت میشود.

سالانه 500 هزار زن به کشورهای اروپای غربی قاچاق میشوند که بالغ بر 60 درصد آنها، توسط باندهای روسی و اوکراینی صورت میگیرد. 60 درصد زنان روسپی لندن، از دیگر کشورها و اغلب از اوکراین به انگلیس قاچاق شدهاند. در آمستردام، 80 درصد روسپیها را زنان و دختران خارجی تشکیل میدهند که تنها 10 درصد آنان، دارای مدارک قانونی اقامتاند، بقیه به صورت قاچاق به این شهر وارد و به روسپیگری مشغولند. هماینک، 30 هزار دختر و زن تایلندی به روسپیگری در ژاپن اشتغال دارند که تنها 8 هزار نفر آن، دارای مدارک قانونی اقامت هستند. همه روسپیها، تا زمانی که توان فعالیت در این تجارت را داشته باشند، در این کشور باقی و در غیر این صورت، به کشورشان باز گردانده میشوند، تا به علت ابتلای به ایدز، مراحل پایانی حیاتشان را در کشور خود سپری نمایند. روسپیان ژاپنی حتی از بازگرداندن درآمد به کشورشان عاجز میمانند، زیرا این درآمد، در بازار جواهرات ژاپن یا در قمارخانهها خرج میشود.

در فرهنگ آمریکا، نیاز مردانی که خواستار ارضای جنسی خود هستند، یک نیاز طبیعی به شمار میرود، ولی به زنانی که تأمین کننده این نیازند، به عنوان موجوداتی کثیف و هرزه نگریسته میشوند. این نگرش، دوگانگی برخورد با تجارت سکس و مسأله سکس را در آمریکا نشان میدهد. در نوادای آمریکا، روسپیگری یک فعالیت قانونی است، اما فعالیت قانونی روسپیگری در نوادا، از حجم تجاوزات جنسی به عنف، 4 برابر دیگر نقاط آمریکاست که در آن، روسپیگری، عملی غیرقانونی شناخته شده است.

چند نکته قابل توجه دیگر درباره آثار تجارت سکس و روسپیان وجود دارد. از جمله:

1) 86 درصد روسپیان آمریکایی و 53 درصد روسپیان سراسر جهان، توسط واسطهها، قاچاقچیان و دلالان سکس، مورد خشونت فیزیکی قرار میگیرند.

2) بیماریهای روحی و روانی روسپیان، ناشی از دوری از کشور و بدرفتاری دلالان جنسی در آمریکا، 88 درصد و در دیگر نقاط جهان، 47 درصد گزارش شده است.

3) در آمریکا، 90 درصد و در دیگر کشورها، 40 درصد روسپیان، جدای از عرضه به مشتریان سکس، توسط خود دلالان و قاچاقچیان سکس، مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند. ( http://www.rapeis.org مندرج در ماهنامه سیاحت غرب، آذر 1382، ص 39)

● هنر جنسی

در غرب، هنر، مفهوم انسانی خود را از دست داده است. مواردی چون: اهانت به نمادهای زنانه و خانوادگی و مذهبی، ارج نهادن به بیحرمتی، رد همه قواعد شایستگی، عدالت بودن بیرحمی، وقاحت بیشرمانه، تنفر و هرزگی، احساسات ضد اجتماعی، ادبیات مغلق و غامض، از ویژگی های هنر جدید به شمار می رود.

فردریک هارت در تعریف چنین هنری میگوید: خصوصیت اصلی هنر در قرن بیستم، تخریب متهورانه دو آرمان وقار و زیبایی است. جاکس بارزن در تکمیل گفته او میافزاید: حمله به اقتدار حاکم، مبارزه برای از بین بردن هر نهادی، ایجاد بینظمی و اغتشاش در زبان و مفاهیم، بیتفاوتی نسبت به وضوح مفهومی و خشونت علیه انسانیت، آینه تمام نمای هنر مدرن است.

قرار دادن صلیب در شیشهای پر از ادار، نقاشی تصویر خود در حالت جنسی، عرضه صحنههایی چون استعمال مواد مخدر، همجنسبازی و کودک آزاری در سینما، تجاوز جنسی در صحنه تیاتر و تجاوز به محارم در جشن های خانوادگی به عنوان جلوه هایی از هنر جنسی غرب توسعه یافته محصولاتی در راستای این تفکر هنری جدید می باشد.

● تجاوز به عنف

از هر 6 زن آمریکایی، یک زن در عمر خود مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند، اما قربانیان تجاوزهای جنسی، صرفاً به زنان محدود نمیشود، بلکه کودکان و مردان را نیز در برمیگیرد. آمارهای سال 2002 نشان میدهد که از هر 8 قربانی تجاوز جنسی، یک نفر مرد است، این بدان معناست که 3 درصد مردان آمریکایی در طول عمر خود مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند. همچنین، اطلاعات به دست آمده حکایت از آن دارد که 44 درصد قربانیان تجاوز جنسی را افراد زیر 18 سال تشکیل میدهد که 29 درصد آنها بین 12 تا 17 سال می باشند و 15 درصد کل قربانیان را کودکان زیر 12 سال به خود اختصاص داده است. آمارها بیانگر آن است که 12 درصد پسران و 29 درصد دختران دبیرستانی در طول تحصیل، مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند، ولی این موضوع را مخفی نگاه میدارند.

برخلاف تصور عمومی، متجاوزین جنسی مردانی نقاب دار که جاهای خلوت و پرت را مأمن تجاوزات خود انتخاب میکنند، نیستند، بلکه اطلاعات ارایه شده مبین آن است که 40 درصد تجاوزات در منازل قربانیان و اغلب نیز توسط آشنایان، دوستان و یا حتی اقوام نزدیک، 20 درصد در منازل دوستان، همسایگان یا اقوام، 25 درصد آنها در اماکن عمومی چون پارکینگها صورت میگیرد. متوسط سن این متجاوزین حدود 31 سال است که 52 درصد آنها را سفیدپوستان تشکیل میدهند. اما به نسبت جمعیت، سیاهپوستان 10 درصد بیش از سفیدپوستان در معرض تجاوز جنسی قرار دارند. البته فقط 39 درصد تجاوزات جنسی، توسط قربانیان به مقامات ذی صلاح گزارش میشود، مابقی سکوت اختیار میکنند. مهمترین دلایل این سکوت، خصوصی یا شخصی دانستن آن توسط قربانیان و یا ترس از انتقام متجاوزین است. این سکوت، زمانی معنادارتر میگردد که آمارها بیان گر آن است که 66 درصد قربانیان، متجاوزین به خود را میشناسند.

بیشتر این قربانیان، با مشکلات روحی و جسمی مختلف روبرو میگردند. از آن جمله میتوان به سردردهای مزمن، اختلال در خواب، حالت تهوع، کاهش اشتها، اختلال در تغذیه، دردهای قاعدگی، اختلال در رفتارهای جنسی و حتی تمایل به خودکشی اشاره کرد. آمارها نشان میدهد که مراجعه این گونه قربانیان در سال گذشته به روانپزشکان با رشد 56 درصد همراه بوده است. البته آمار دقیق تجاوز جنسی و آثار عمیق آن به درستی در دست نیست، ولی تفاوت فاحش بین آمار مراکز مختلف دولتی و پژوهشی نشان از عمق آن دارد. (قربانیان خاموش، مؤسسه تحقیقاتی اینز آمریکا. مندرج در ماهنامه سیاحت غرب، آبان 1382، ص 37)


نویسنده مرتضی شیرودی
باشگاه اندیشه

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر