مادر بودن  و  مادرانگی

مادر بودن و مادرانگی

ما زنان چه قدر برای مادر شدن برنامه ریزی داریم؟ از مادر شدن چه اطلاعات و چه انتظاراتی داریم؟ آیا تولد فرزند برای ما یک قاعده مرسوم و صرفا بر اساس طبیعت وجودمان است؟ بر اساس این قاعده مرسوم چه امکاناتی به ما داده و چه امکاناتی از ما گرفته می شود؟ چه مسوولیت هایی به ما داده و چه مسوولیت هایی از ما گرفته می شود؟
گروه زنان گوپی
1399/2/12
0 نظر

این نخستین بار است که در تجربه ای نوشتاری از پنجره مادرانگی ، به زن، نگاه می کنم. پیش از هرچیز بگویم که این سطور، حاصل تجربه هایی که است در عین حال که دیدگاه شخصی من هستند، اما حاصل تعاملات و تاملاتی است که در کار و فعالیت های اجتماعی و در مواجهه با بسیاری از زنان به آن رسیده ام. ضمن این که مادرانگی و زایش ، همان قدر که شخصی اند، یکی از عام ترین و فلسفی ترین مفاهیم انسانی هستند. پیش از واردشدن به بحث بگویم که بین مادر شدن و مادرانگی فاصله مفهومی وجود دارد. فاصله ای که مادرانگی را مفهوم تکامل یافته مادر بودن قرار می دهد. درواقع مادر شدن، همه مادرانگی نیست، بلکه بخشی از آن است و مادرانگی را می شود جریان سیال مادر بودن دانست. جریانی که با وجود یافتن کودکی در درون زن، و تولد و زایش او تمام نمی شود. جریانی که قابل تسری و گسترش یافتن است.

 

بنابراین وقتی از تجربه مادر بودن حرف می زنیم، باید پیش از هر چیز 2 مسیله را در نظر بگیریم. یکی این که آیا از مفهومی عام سخن می گوییم؟ مفهومی که غنچه دادن درخت و سبز شدن زمین را هم جزیی از تجربه مادرانگی طبیعت می داند، مفهومی که مدیریت ذاتی و همه سونگر در حفظ بقا و تداوم و مراقبت از طبیعت دارد و سرچشمه زاینده زندگی است، یا منظورمان از زایش، تولد انسان و تجربه های گوناگون زنان در مواجهه با آن است. به گمانم بحث اول، که بیشتر نگاهی فلسفی به جریان مادرانگی در طبیعت (نبات و حیوان و انسان و ...) دارد، از گنجایش این متن، به دور است. بنابراین آنچه به آن اشاره می کنم و سعی می کنم به مصداق های اجتماعی اش در جامعه امروز اشاره کنم، مفهوم مادر بودن انسانی است که در این زمان و این مکان (جامعه امروز ایران) زندگی می کند. کمی مصداقی تر و شخصی تر بگویم؛ تجربه شخصی من، که هم تجربه مادر بودن دارم و هم به خاطر نوع شغل و فعالیت داوطلبانه ام به طور مستقیم با زنان بسیاری در جامعه در ارتباط بوده ام، این است که بسیاری از زنان ایرانی برای مادر شدن دید و برنامه مشخصی ندارند. مادر شدن آنها تابعی از دو موضوع است. اول نقشی است که طبیعت وجودشان به آنها داده یعنی قادر بودن به تولد فرزند، دوم نقشی که جامعه ایرانی با تقدیر عام و خاص از نقش مادری در کانون خانواده- به ایشان محول کرده است. نقشی که زن را نه برای دارا بودن ارزش سیال مادرانگی، بلکه تنها برای دارا بودن ارزش زایش به معنی متولد کردن انسانی دیگر، تکریم می کند و ارج می نهد. بنابراین آن نوع مادرانگی که با زن بودن، یک فرد به طور مستقیم در رابطه است و به ذات می تواند برای او اقتدار ، مدیریت و به تبع آن امکانات مادی و معنوی فراهم کند، عملا در روابط فردی و اجتماعی از سوی خود زنان نیز- نادیده گرفته می شود. زیرا آنها بیشتر به نقش پذیری و ایفای نقشی که جامعه در انتظار آن است می اندیشند، نه به امکان بالقوه ای که در وجودشان پنهان است.

از مفاهیم فاصله می گیرم و به مصداق ها رو می آورم: ما زنان چه قدر برای مادر شدن برنامه ریزی داریم؟ از مادر شدن چه اطلاعات و چه انتظاراتی داریم؟ آیا تولد فرزند برای ما یک قاعده مرسوم و صرفا بر اساس طبیعت وجودمان است؟ بر اساس این قاعده مرسوم چه امکاناتی به ما داده و چه امکاناتی از ما گرفته می شود؟ چه مسوولیت هایی به ما داده و چه مسوولیت هایی از ما گرفته می شود؟ چه حقوقی به ما داده و چه حقوقی از ما ستانده می شود؟ برای شخص من وقتی تجربه مادر شدن را می گذراندم، این تجربه، ترکیبی از هراس آمیخته به تلخی بود. من برای تولد فرزندم برنامه نچیده بودم. حتی از تغییر طبیعی احساسات خودم نسبت به محیط بیرونی بی خبر بودم. به طور طبیعی در مورد تغییرات جسمی مطالعاتی انجام دادم که بدانم کودکی که در من رشد می کند، چه ویژگی های فیزیکی دارد. حتی در مورد رشد بالینی و نیز رشد تربیتی او مطالعه می کردم. اما از فرآیند تغییری که از این گذار، بر من و در من ایجاد می شد، نه چیزی می دانستم و نه چیزی می خواندم. درواقع انگار من، مهم نبودم. بلکه همه ارزش من حتی به طور ناخواسته برای خودم- به موجودی داده می شد که در من و از من وجود می یافت. نمی دانستم که من نیز در حال تغییرم. حساسیت های فراوانم نسبت به همه عوامل محیطی، باعث حیرت و واکنش اطرافیانم می شد. حتی گاهی رفتارم برای خودم هم ناشناخته و غریب بود. من که بودم؟ و چه می شدم؟ این سوالی بود که جوابی برای آن نداشتم و راهنمایی هم نبود.

دلسوزانه ترین چیزی که در این مورد می شنیدم این بود که همه اینها طبیعی است و می گذرد! اما نگذشت. نگذشت ، زیرا وقتی اطلاعاتی در مورد شرایط و موقعیت خودت نداری، نمی توانی نسبت به آن شرایط، حقوق و امکانات و وظایف را طلب کنی. مادر بودن، حتی در غریزی ترین شکل آن ، مسوولیتی ملموس است که گریبانت را رها نمی کند. فقط فردی که می تواند هر شب تا صبح بارها و بارها از خواب بلند شود، از آسایش و آرامش، از کار و هر اتفاق مهم دیگری تا پیش از این می زند، تا امنیت و رفاه یک موجود ناتوان وابسته به او را تضمین کند، می تواند دریابد که تغییر، فرآیندی است که با باروری و زایش تازه شروع می شود و نه فقط تا شیرخوارگی و پس از آن ، که تا لحظه ای که مادر زنده است، او را رها نمی کند. گفتن این واژه ها همان قدر آسان است که شنیدن آن. همانطور که همه ما تا به حال ممکن است بارها آن را شنیده باشیم یا به چشم دیده باشیم.

اما مسیله این است که چند تن از ما در قبال این دیدن و شنیدن به این سوال پاسخ داده ایم که زنی که مسیر زندگی اش را به خاطر بقای انسان و جریان طبیعی زندگی تغییر می دهد، چه امکاناتی را از جامعه طلب می کند؟ چه رفاهی در انتظار اوست؟ چه حقوقی دارد؟ این پرسش البته تنها به جامعه ما و به زمان ما محدود نمی شود. این پرسش یکی از بنیادی ترین پرسش های چالش برانگیزی است که نظریه پردازان بسیاری چه در زمینه اقتصاد و چه فمینیسم، سعی در روشن کردن وجوهی از آن داشته اند. در برخی جوامع مثل جامعه ما بیشترین تلاش در حوزه مسوولیت قانون گذاری و مدیریتی بر این بوده که بر وجوه ارزشی غیرمادی مادر بودن ارج گذاشته و برآنها تاکید شود.

تکریم و ارج به مادر بودن زنان، اگرچه به معنی ارج گذاشتن به موجودیت زن، برای دارا بودن ذاتی مادرانگی نیست، اما اگر پشتوانه حقوقی، قانونی و مادی نداشته باشد، در حد ارزش نیز تضمینی برای محفوظ ماندن ندارد. بدتر از این را در جوامع سرمایه داری می توان دید که اصولا ارزش هر واحد انسانی ، با نقش او در تولید اقتصادی سنجیده می شود. در همین باره هایدی هارتمن در مقاله ای با عنوان سرمایه داری و تفکیک شغل بر اساس جنس (ترجمه آویده نهاوندی- در مجموعه مقالات فمینیسم و دیدگاه ها انتشارات روشنگران و مطالعات زنان- 1385) می نویسد: صنعت مبتنی بر نظام سرمایه داری، با دور کردن مشاغل از محدوده خانه و افزایش اهمیت حوزه تسلط مردان، به وضعیت فرودست زنان شدت بخشید.... همان گونه که کلارک، استدلال کرده است که با دور شدن کار از محدوده خانه، مردان در امر تولید صنعتی وابستگی کمتری به زنان یافتند، در حالی که زنان از نظر اقتصادی بیشتر به مردان وابسته شدند ... (در موقعیتی مشابه) زنان انگلیسی نیز که زندگی خود و فرزندانشان را تامین کرده بودند، تبدیل به خدمتکارهای خانگی شوهرانشان شدند. همان طور که نظارت مردان بر فناوری، تولید و بازاریابی افزایش می یافت، زنان را از صنعت، تحصیل و تشکل های سیاسی حذف می کردند. تجربه مشابه زنان در روند تعاملات تکامل یافته اجتماعی- اقتصادی- سیاسی جوامع، نخست آنها را از نقش های اجتماعی که تابعی از اقتدار اجتماعی و اقتصادی بودند دور ساخت.

اما خودآگاهی بسیاری از زنان، پس از سیر تجربه هایی که مرور آنها در این مجال نمی گنجد، موجب شد که در یک دوره بسیاری از زنان نسبت به طبیعت وجودشان جبهه گرفته و حتی در قبال کسب اقتدار اجتماعی-اقتصادی از دست رفته، به مقابله با آن برخیزند. اما تجربه این دوره در تاریخ سرگذشت زنان در بسیاری از جوامع طی شده است. اما بازگشت به طبیعت ذاتی زنانه که مادرانگی ، نه فقط مادر بودن- جزیی از آن است، یکی از چالش های عمومی بسیاری از زنان در سراسر دنیاست . زیرا آنها این بازگشت را بدون در نظر گرفتن حقوق اجتماعی و اقتصادی برابر و حتی تنها با ارج گذاشتن و قدردانی بدون ضمانت اجرایی و حقوقی طلب نمی کنند.


آسیه امینی
روزنامه کارگزاران

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر