فلسفه فمینیستی چیست؟

فلسفه فمینیستی چیست؟

اصطلاح فمینیسم در زبان انگلیسی در بسیج زنان اروپا و آمریکا برای بدست آوردن حق رای در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ریشه دارد، اما تلاش های به طور خاص زنانه برای دستیابی به مطالباتی عمدتا زنانه پیش از این دوره و پس از آن هم ادامه داشته است...
گروه زنان گوپی
1399/2/12
0 نظر

▪ واژه ی فمینیسم برای ما معمولا مترادف با یک جنبش سیاسی- اجتماعی است و عبارت فلسفه ی فمینیستی برای بسیاری نا آشنا و یا حتی غیرمحتمل به نظر می رسد. این نوشته قصد دارد به معرفی چگونگی شکل گیری و شاخه های مختلف فعالیت فلسفه های فمینیستی بپردازد.

 

اصطلاح فمینیسم در زبان انگلیسی در بسیج زنان اروپا و آمریکا برای بدست آوردن حق رای در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ریشه دارد، اما تلاش های به طور خاص زنانه برای دستیابی به مطالباتی عمدتا زنانه پیش از این دوره و پس از آن هم ادامه داشته است. برای همین در یک مدل نسبتا پذیرفته شده، اغلب جنبشهای زنان در آمریکا را بصورت چند موج در نظر میگیرند. در مدل موجی، مبارزه برای دستیابی به حقوق سیاسی اساسی از میانه قرن نوزدهم تا تصویب متمم نوزدهم قانون اساسی در سال 1920 (که طبق آن زنان پس از بیش از هفتاد سال مبارزه دارای حق رای شدند) بعنوان اولین موج فمینیسم محسوب می شود.

فمینیسم در دوره ی میان دو جنگ جهانی اول و دوم تا حدودی خاموشی گرفته بود، که از آن با عنوان دوران تعلیق جنبش یاد میکنند، دوباره در اواخر سالهای 1960 و اوایل 1970 احیا شد و بعنوان موج دوم فمینیسم شناخته می شود. در موج دوم، فمینیست ها از تلاش برای کسب حقوق سیاسی فراتر رفتند و به مبارزه برای برابری حقوق در عرصه های دیگر زندگی اجتماعی، از جمله آموزش، محیط کار و خانه پرداختند. دگرگونی های اخیر در فمینیسم موجب پدید آمدن موج سوم شده است. انتقاد موج سوم فمینیسم به عدم توجه موج دوم به تفاوتهای میان زنان در رابطه با نژاد، قومیت، طبقه، ملیت و دین بر می گردد و بیشتر بر تفاوت ها تکیه میکند. در این نوشته در ابتدا به معرفی آغازگاه های نظریه پردازی در جنبش فمینیستی در موج دوم می پردازم و پس از آن فلسفه فمینیستی را که بخش عمده رشد و شکوفایی خود را در موج سوم بدست آورده است معرفی میکنم.

▪ تاریخ نظریه پردازی در فمینیسم ؛ اگرچه سیمون دوبوار کتاب بسیار تاثیر گذار خود جنس دوم را در سال 1953 و یک دهه قبل از آغاز موج دوم فمینیسم انتشار داد، اما طی موج دوم فمینیسم، فمینیسم رفته رفته به عنوان یک نظریه مطرح شد. فمینیسم به عنوان یک نظریه در پی تبیین ستم تاریخی بر زنان و توضیح موقعیت فرو دست آنان به ویژه با اتکا بر دو مفهوم کل گرایانه پدرسالاری و نظام جنس ـ جنسیت است و حتی گاه این نوع نظریه را در کل به معنای فمینیسم مطرح میکنند.

در موج دوم فمینیسم در فاصله زمانی نسبتا کوتاهی دو جریان، یکی لیبرال - اصلاح طلب و دیگری رادیکال- رهایی بخش شکل گرفتند که پایگاههای اجتماعی آن ها در گرو تجارب نسبتا متفاوت اجتماعی و سیاسی بود.

فمینیست های لیبرال عمدتا از نظریه پردازی اجتناب کرده اند و خود را بیش از هر چیز عملگرا می دانند، در تفکر آنها تاکید بیشتر بر شباهت انسان ها است تا تفاوت آنها، در فمینیسم لیبرال هدف دسترسی به سپهر عمومی مردان است. ارزش های سپهر عمومی هنجار تلقی میشود و هدف زنان این است که مثل مردان باشند. به عبارت دیگر هدف وارد شدن به بازی مردان و شراکت در آن است. در مقابل فمینیست های رادیکال راه حل مشکل زنان را در برابری آنان با مردان نمی دانند بلکه به بیانی خود مردان به عنوان یک گروه ستمگر و حتی گاهی تک تک آنها به عنوان موجوداتی واقعی مشکل شناخته میشوند. مردان در طول تاریخ در همه عرصه ها بر زنان ستم کرده و آنان را به موقعیت فرو دست کشانده اند و این در حالی است که خود زنان از این وضعیت خود چندان هم راضی نبوده اند و/ یا آن را طبیعی تلقی کرده اند.

فمینیستهای رادیکال معتقدند زنان نباید بکوشند به سپهر عمومی بپیوندند چون در این صورت سلطه آن یعنی سلطه مردان را تحکیم میکنند. پروژه فمینیسم را دیکال این بود که بر مرزهای میان سپهر عمومی و خصوصی یعنی آنچه مردان تعریف کرده اند- فایق آید. به همین جهت رادیکالها بیشتر در حوزه های نظریه پردازی وارد شدند.

اگرچه تمام نظریه ها یا پروژه های فمینیستی رادیکال نیستند و برخی از آرا و به ویژه پروژه ها در چارچوب اندیشه های لیبرال یا اندروژن می گنجند اما رادیکال ها بیشتر از لیبرال ها یا اندروژنیست ها وارد حوزه نظریه پردازی شده اند و البته این با ضدیت برخی از آن ها با نظریه سازی نیز در تعارض است.

در موج دوم فلسفه نیز در کنار سایر دانش ها وهنر ها درصورت های سنتی و آکادمیک آن مورد توجه فمینیست ها بود .

چنین استدلال می شد که فلسفه را مردانی شکل داده اند که تجارب، آرمانها و دیدگاه هایشان نسبت به جهان به عنوان معیاری برای کل بشریت قلمداد شده است. فلاسفه اغلب دیدگاههای سکسیستی ، مردمدارانه ، و زن هراسانه داشته اند. این ویژگیهای مردمدارانه فلسفه ، آن را محدود و جانبدارانه کرده است. فلسفه اساسا مبتنی بر پیش فرض های ایدیولوژیکی است که از فرهنگ پدرسالارانه برمی خیزد و تجارب، روش ها و نقطه نظرات زنان را نادیده می گیرد و مبهم و بی ارزش می سازد.

بخشی از فمینیسم رادیکال کاملا ضد فلسفه و اساسا ضد نظریه بود. چنانکه سولاناس بر آن بود که: ناتوانی مرد در ایجاد ارتباط با هر کس و هر چیز باعث میشود زندگی او بی معنا و پوچ باشد(این بینش غایی مردانه است که زندگی پوچ بی معناست)، بنا بر این مرد[برای فایق آمدن بر این ناتوانی ] فلسفه را اختراع کرد اکثر مردان به شکلی مشخص از سر جبن، ضعف ذاتی خود را به زنان فرا می افکنند و آن را ضعف زنانه می نامند و به این باور می رسند که خودشان واجد توانایی های زنان هستند، اکثر فلاسفه (البته نه تا این حد جبونانه) با این واقعیت روبرو میشوند که آنچه مردان فاقد آن هستند در زنان وجود دارد، اما باز هم نمیتوانند با این واقعیت روبرو شوند که این فقدانها فقط در جنس مذکر است. پس وضعیت مردانه را وضعیت انسانی می نامند و مشکل هیچ بودگی خود را که باعث هراسشان میشود با عبارتی پرطمطراق مشکل هویت می نامند و تا جایی پیش می روند که از بحران فرد ، جوهره وجود ، تقدم وجود بر جوهر ، شیوه های وجودی وجود و غیره و غیره سخن میگویند. بنابراین فلسفه از این منظر کاری اساسا مردانه و ناشی از عدم کفایت ذاتی جنس مذکر است. زنان رابطه شان را با وجود به شکلی شهودی درک می کنند و نیازی به فلسفه سازی ندارند.

اما برخی از فمینیستها(هم رادیکال ها و هم لیبرال ها) محتوای فلسفه موجود را ستمگرانه می دانند و برآنند که باید زن هراسی ها و مردمداری های موجود در فلسفه را نشان داد. همه فلاسفه از سقراط، افلاطون و ارسطو، گرفته تا ماکیاول، هگل، شوپنهاور، نیچه و به دلیل نگرش های ضد زن، فرودست تلقی کردن زنان، طرح صفات منفی (سطحی نگری، کوته بینی، سبکسری، فضل فروشی و ) حذف تجارب زنان از فلسفه و مورد انتقاد قرار میگیرند.

برخی فمینیستها نیز میکوشند زنان و نقطه نظرات آنان را وارد گفتار فلسفی کنند. آن ها یا قرایت های جدید از فلسفه ارایه میکنند یا نکات جدیدی را وارد فلسفه میکنند که از آن جمله میتوان به برداشت های نوین معرفت شناسی اشاره کرد. این نوع تلاش های فکری اگرچه نقطه آغاز خود را در فمینیسم رادیکال موج دوم میداند اما در واقع بطور وسیع و عمیق در موج سوم فمینیسم مورد توجه خاص قرار گرفت. فلاسفه فمینیست به طور خاص بسیاری از پیش فرض های بنیادی فلسفه پسا- دکارتی و به ویژه فلسفه علم مدرن را اساسا با آنچه چشم انداز زنانه یا دیدگاه فمینیستی نامیده شده به چالش کشیدند.

بارزترین نمود نهادی مبارزات فمینیستی در حوزه نظریه پردازی [در موج دوم] را میتوان در شکل گیری رشته مطالعات زنان دید که تا حدی تحت تاثیر جنبش سیاهان و تلاش آنها برای گنجاندن دروس مطالعات سیاهان در برنامه درسی دانشگاهها بود. فمینیست ها در اوایل دهه 1970 موفق شدند مطالعات زنان را به عنوان شاخه آکادمیک جنبش آزادی بخش زنان وارد برنامه درسی دانشگاهها و کالج های سراسر آمریکا کنند. بین سال 1970 و 1972 تعداد 100 دانشگاه و کالج به ارایه این دروس پرداختند. در سال 1975 در بیشتر از 4000 درس در کالج ها و دانشگاه ها 275 برنامه مطالعات زنان ارایه می شد که از میان آن 90 مورد مدرک رسمی دانشگاهی میدادند که سه مورد آن نیز دوره دکترا بودند.

▪ فلسفه فمینیستی؛

در طول دهه هشتاد و نود و در موج سوم فمینیسم، به رغم افول نسبی در فعالیتهای جنبش فمینیستی و نهادینه شدن بخش و سیعی از جنبش و در نتیجه انتقال مبارزات به درون جامعه سیاسی و نهادهای اجتماعی- سیاسی و کاهش فعالیت در عرصه سیاست خاص جنبش، نظریه پردازی، فعالیت های آکادمیک، و مبارزات گفتاری نقشی عمده و غالب را در فمینیسم پیدا کرد. بی اغراق میتوان گفت که مهم ترین، فعالترین و چشم گیر ترین حوزه فعالیت فمینیست ها در موج سوم قلمرو علمی نظری و دانشگاهی است. میزان استقبال از کلاسهای مطالعات زنان در دهه 1990 به شدت افزایش یافته و در بسیاری از موارد میزان ثبت نام از گنجایش کلاسها بیشتر بوده است. و در این میان فلسفه فمینیستی هم از هویت و جایگاه محکمتری برخوردار شده است.

اما فلسفه فمینیستی به عنوان بخشی از دانش در اواخر دهه 1970 به عنوان شاخه ای از جنبش مطالعات زنان آغاز شد و مانند مطالعات زنان در سایر رشته ها، با اهدافی نسبتا متواضعانه برای پایان دادن به غیبت زنان در بسیاری از علوم دانشگاهی آغاز کرد، در آن زمان ابدا پیش بینی نمی شد مطالعات فلسفی و تجربه زنانه چنین حجم عظیمی از آثار را به وجود آورد، در فلسفه فمینیستی در شکل کنونی آن آرا بسیاری از فلاسفه مورد مناقشه قرار گرفته است و فلاسفه فمینیست باعث ایجاد تغییر اساسی الگوهای فلسفی در بسیاری از رشته های فرعی شده اند.

فلسفه فمینیستی از توجه به استفاده ازشیوه های فلسفی موجود برای ترتیب مسایلی بطور خاص مربوط به زنان آغاز کرد و در درجه اول از مسایل مربوط به سیاست و اخلاق عملی، به سمت بررسی شیوه های آشکار و نهانی که در آن تنزل دادن زنان در اغلب آرمان های جاودان، مفاهیم مرکزی و نظریات مسلط فلسفی به عنوان امری ذاتی تلقی شده است حرکت کرد. فلسفه فمینیستی با تعهدش برای جبران درک مردمحور در فلسفه تعریف میشود.

این تعهد به شیوه های گوناگونی ظاهر شده است. فلسفه فمینیستی شامل طرح هایی برای بازیابی آثار نادیده گرفته فلاسفه زن است.همچنین دربر دارنده چالش مستقیم با تحقیر صریح زنان در آثار بسیاری فلاسفه بزرگ است. در سنت غربی این فلاسفه شامل ارسطو، آکوییناس، روسو، کانت، هگل و سارتر هستند که در سنتی تغییر ناپذیر، عقلانیت را به عنوان ویژگی ذاتی شخصیت انسان می دانند و استدلال میکند که ظرفیت زنان برای عقل متفاوت و نازل تر از مردان است.

نمونه بارز و در نزد نویسندگان فمینیست، نمونه رسوا - از این طرز فکر را میتوان در آراء ژان ژاک روسو دید که صراحتا معتقد بود احساسات زنان قوی تر از آن است که به توانایی خرد ورزی مردان برسند . و در مقابل فقط از اهرمی که به زعم روسو کم اهمیت هم نیست بر خوردارند و آن هم این است که زن میتواند قلب مرد را تکان دهد . از آنجا که منشا حقوق طبیعی برای انسان در تفاوتی است که به واسطه خردمندی، او را از حیوانات متمایز میکند و چون در خردمندی زن تردید است، نمیتوان او را واجد حقوقی دانست و بنابراین شهروند محسوب نمیشود.

اما مهمترین آموزه روسو درباره زنان این است که وظیفه زن خشنود ساختن مرد است. به عبارت دیگر، او حیثیتی ابزاری و نه غایی برای زن قایل است و صراحتا در کتاب امیل مینویسد: کل آموزش برای زنان باید توجه به مردان باشد. آن ها باید مردان را راضی کنند، برای آنها مفید باشند، کاری کنند که مردان دوستشان داشته باشند و به آن ها احترام گذارند، آنها را در دوران کودکی آموزش دهند، هنگامیکه بزرگ می شوند از آنها نگهداری کنند، تسلای وجودشان باشند و زندگی را برایشان خوشایند سازند این وظیفه زنان در همه دوران هاست و از نوزادی باید در این زمینه آموزش ببینند.

به علاوه فلاسفه فمینیست با نتایج و نظریات اخلاقی و سیاسی که به زنان به مثابه ابزاری برای منفعت مردان نگاه میکند یا تسلط مردان در نهاد هایی مانند خانواده یا دولت را به رسمیت می شناسد در معارضه هستند. آنها برای تصحیح غفلت فلسفی از بسیاری مسایلی که به طور خاص به زنان مربوط میشود در تلاش هستند. در سنت فلسفی غرب این مسایل به طورخاص شامل سکچوالیته و زندگی خصوصی میشود که بطور کلی متعلق به قلمرو خصوصی و خارج از حوزه قضایی بوده است. به همان میزان مبارزه علیه غفلت و حتی تحقیر آشکار زنان در بسیاری سنتهای اصلی فلسفی وجود دارد. فلاسفه فمینیست نشان میدهند که چطور بسیاری از دریافت های فلسفی بطور ماهرانه ای ارزش زنانگی را تنرل داده است.

در غرب پروژه فمینیستی اغلب مستلزم از میان برداشتن دوگانگی های مفهومی مانند فرهنگ/طبیعت، متعالی/ درونی، کلی/جزیی، ذهن/ بدن، عقل/ احساس و عمومی/خصوصی، با عنایت به پیوستگی اصطلاحات ارزشی بالاتر با مردانگی و اصطلاحات کم ارزش تر با زنانگی است، در حقیقت این دوگانگی ها با تصویر تنزل فرهنگی زنان در ساختار نهایی واقعیت مرتبط هستند.

نهایتا برخی فلاسفه فمینیست استدلال کرده اند که عموما اگرچه نه بطور کلی، ممانعت زنان برای ممارست فلسفی منجر به پذیرش منظرهایی شده است که در آن تجربیات و اشتغالاتی که خصلتا مذکر هستند تفوق یابند. به عنوان مثال تعهد فلسفه غربی جدید برای مرکزیت ارزشهایی نظیر خودمختاری، برابری و فردیت که انسان را اساسا جدا از دیگران بازمی نماید.

اخلاق اجتماعی و سیاسی نخستین حوزه هایی بودند که فلسفه فمینیستی غربی مورد توجه قرار داد، اما امروز فلسفه فمینیستی در همه رشته های دانش فلسفی معاصر وارد شده است. احتمالا امروزه اخلاق فمینیستی رشد یافته ترین گرایش فلسفه فمینیستی است ، بخصوص رشته اخلاق زیست پرشکی فمینیستی در اوج شکوفایی قرار دارد. همچنین شناخت شناسی و فلسفه علم زمینه هایی هستند که بررسی های فمینیستی به صور مشخص در آنها سودمند بوده و باعث رونق در فلسفه فمینیستی معاصر شده است. ن

ظر به اینکه نقد هنری و زیباشناسی اغلب موضوعات لطیف تر و زنانه تر را مورد توجه قرار میدهند در مقابل مباحث خشک شناخت شناسی و فلسفه علم- جای شگفتی است که کار زیادی در بررسی امکان مردمحوری بنیادی نظریات زیباشناسی انجام نشده است .بررسی های فمینیستی در منطق و فلسفه زبان نیز نسبتا توسعه نیافته تر به نظر می رسند. علت توسعه نیافتگی برخی حوزه ها ی پژوهش فلسفه فمینیستی جدید بودن آنها است. حال آنکه نظریه عدالت هم سن فلسفه است، اما مباحث فلسفی که به وسیله ایده عدالت بین انسان های روی زمین به وجود آمده تنها امروزه مورد توجه قرار گرفته است. تامل فلسفی درباره ابعاد تجویزی خط مشی اجتماعی نیز اخیرا توسعه یافته اند.

جاگر و یانگ در پایان مقاله خود تحت عنوان فلسفه فمینیستی چیست؟ چنین نتیجه میگیرند که: اگرچه آثار فلسفه فمینیستی در بسیاری مناطق هنوز در دوران کودکی اش است، با این وصف پس از گذشتن از دو دوره فکری در فلسفه فمینیستی در دوره اول فلاسفه فمینیست به تشخیص و نقد برای بازسازی قوانین فلسفی موجود پرداختند و در دوره دوم آنها نظریه ها و دیدگاههای جدید را با تامل فلسفی بر روی تجربیات خاص زنان گسترش دادند و توانستند فرهنگ لغات تخصصی خودشان را ایجاد کنند و در حوزه های کوچکتری به فعالیت به پردازند امروز سطح بالایی از پیشرفت به وسیله فلاسفه فمینیست به کمک این دو گام نخستین به دست آمده است به این معنی که فلاسفه فمینیست آماده هستند که هم طراز با سایر فلاسفه فعالیت کنند، اکنون فلسفه فمینیستی به حد قابل قبولی از بلوغ رسیده است و زمان آن است که تاکید بیشتری بر مرحله /جنبه سوم فعالیت خود بکند یعنی به صورت مستقیم تر با آثار فلسفی که به عنوان فلسفه فمینیستی محمول برخویش نیستند درگیر بشود. و فلاسفه فمینیست با قدرت و بطور مستمر در مباحث وسیع تر فلسفی مداخله کنند.


منابع مورد استفاده در این نوشتار عبارتند از تاریخ دو قرن فمینیسم حمیرا مشیر زاده فرهنگ اصطلاحات فمینیستی مگی هام Jaggar Alison M Young Iris Marion what is feminist philosoph Jaggar Alison M Young Iris Marion A Companion to Feminist Philosophy Publication Malden Mass Blackwell Publishers 2000
critic

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر