دانلود رایگان رمان شب های مهتاب pdf عاشقانه جدید _ مجله مادر و کودک گوپی

دانلود رایگان رمان شب های مهتاب pdf عاشقانه جدید _ مجله مادر و کودک گوپی
دانلود رایگان رمان شب های مهتاب pdf عاشقانه جدید _ مجله مادر و کودک گوپی
رمان شب های مهتاب نوشته ی اعظم باقری می باشد.رمان شب های مهتاب داستان دختری را به تصویر می کشد که از نامزدش جدا شده و برای ادامه ی تحصیل به تهران می رود مهتاب داستان ما قرار است با رئیس شرکتی که در آن جا مشغول به کار است ازدواج کند ولی ناگهان نامزد قبلی اش به همان شرکت می آید و اتفاقات عجیبی برای این سه نفر می افتد.
1399/11/22
0 نظر
2614 بازدید
عنوان حجم دانلود
دانلود رایگان رمان شب های مهتاب 3 مگابایت

دانلود رمان شب های مهتاب

 

 معرفی رمان شب های مهتاب: 

 رمان شب های مهتاب نوشته ی اعظم باقری می باشد.رمان شب های مهتاب داستان دختری را به
 
تصویر می کشد که از نامزدش جدا شده و برای ادامه ی تحصیل به تهران می رود مهتاب
 
 داستان ما قرار است  با رئیس شرکتی که در آن جا مشغول به کار است ازدواج کند ولی
 
ناگهان نامزد قبلی اش  به همان شرکت می آید و اتفاقات عجیبی برای این سه نفر می افتد.

خلاصه ای از کتاب:

داشتم با روزنامه ی توی دستم بازی میکردم. راستش نمیدونستم به محسن چی  باید بگم بابام
 
رو به سختی راضی کرده بودم یادم نمیره چقدر جنگ اعصاب  داشتیم توی اون روزها.
 
نمیدونم محسن چه عکس العملی نشون میده ولی بالاخره  که باید میفهمید.  باهاش قرار گذاشتم
 
پاتوق فکرم درگیر بود تصمیم گرفتم کمی
 
پیاده روی کنم برای همین دیر رسیدم. قرارمون ساعت 3 بود ولی من نزدیک به 4  رسیدم پارک آزادی شیراز
 
 وقتی رسیدم دیدم محسن نشسته روی صندلی و داره با  ذوق بچه ها رو نگاه میکنه و میخنده.
 
هیچ کس به اندازه ی من نمیدونست که  محسن چقدر بچه دوست داره همش میگفت دوست دارم
 
چهار پنج تا بچه داشته  باشم که وقتی میام خونه از سر و کولم بالا برن...
 
 حرفش برام مثل خنجری بود که به قلبم میزد. حالم رو هزار برابر بدتر کرد هیچ وقت نمیخواستم این جوری
 
مسعود رو از خودم برنجونم وقتی بهش فکر میکردم دیوونه میشدم نمیدونستم این
 
جوری میشه تصمیم داشتم  جوری بهش بگم که ناراحت نشه ولی حالا به بدترین
 
شکل ممکن همه چی رو بهم  زده بودم. مثل دیوونه ها تو خیابون ها راه میرفتم اصلا
 
نمیدونستم کجا میخوام برم.
 
تا آخر شب تو خیابون ها پرسه زدم منتظر بودم تا مامان و بابا بخوابن بعد برم خونه نمیخواستم
 
باهاشون چشم تو چشم  بشم نمیخواستم سوال جواب بشم...
 
سر کار نمیرفتم یه هفته ای طول کشید تا این که خودم رو جمع و جور کردم تصمیم گرفتم برگردم به
 
زندگی باید میرفتم سر کار مسئولیت هایی داشتم که نمیشد نسبت بهش بی اهمیت باشم با این که تحمل
 
اون اتاق بدون مهتاب برام عذاب بود مثل جهنم بود ولی زندگی با همه ی تلخی ها
 
و سختی هاش ادامه داره...
 
 حتما ادامه ی این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید.
 
برای شما رمان عاشقانه ی دیگری آماده کرده ایم به نام  رمان عشق و آوارگی همین امروز
 
این رمان عاشقانه رو دانلود و مطالعه کنید.
 

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر